شورش دل چیره گشته بر من
عقل وهوش گرفته از من
تاخته بر جسم وجان من
برده از یاد دلدادگی من
وامانده در مجهولات
کجا می رود این دل من
کجا آرام می دهد این تن من
...
آخرین نای نی لبکم
می نوازد بر اندرون نی نایم
می شورد بر جسم وجانم
می برد از عالم واقعم
آنچنانم که تنهای تنهایم می سازد
میشوید هر آنچه ساخته ام
می روم مقصد بی نام
آنچنانکه رفته اند دوستان ونادوستان
هر که بهر ه ای خوب وبد
گاه از عقده وحقارت
ساخته بر خود کلبه آرامش دل را
ا...