قدیمها یک کارگر عرب داشتم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اولها ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را عَلم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همهکاره کارگاه: حضور و غیاب کارگره...
مهبانو
تاریخ درج:
۹۶/۰۶/۰۳ - ۰۰:۰۶ 13 نظر , 152
بازدید