شعری از کتاب خنده های تعمیریهمیشه تلخ گذشتهست زندگی بَدمپر از سکوت، دراین خانه مثل یک جسدمخدا نشسته تماشا کند تمامِ مراخدا نوشته که : پایانِ تلخ را بلدم!دلم گرفته و این را کسی نمیفهمدچگونه تلخ شدم با... کسی نمی فهمددلم گرفته برای یکی که "من" بودممثال مزهی آلوچه در دهن بودمدلم گرفته...
میلاد محمدی
تاریخ درج:
۹۵/۰۴/۰۳ - ۲۱:۳۴ 3 نظر , 264
بازدید