
دلم آشنا میخواهد !
از آن هایی ک در چشمانش خودم را ببینم !
نه یک غریبه را ...
از ان آشناهایی که فوت و فن رفاقت را بلد است..
نه غریبه شدن را..
چشمت روز بد نبیند...
کسانی را میشناسم ک
اگر اوضاع بر وفق مراد نباشد؛
جوری هفت پشت غریبه بشوند ؛
که دهانت وا بماند از حیرت...
آشنایی را میخواهم که ته دلش شاد نشود
از زمین خوردنم ؛ که غبغب نیندازد از بالا رفتنش...
آشنایی که....
دو دوتا چارتایش را بگذارد در کوزه ؛آبش را بخورد...
در عوض معرفتش را بگذارد وسط...
در این میان؛ هنر من همین است که نگذارم برود...
اطرافم پر شده است از آشناهای غریبه ؛
یا شاید هم غریبه های آشنا ...
هر چه هم چشم دَواندم پیدا نکردم یک آشنایِ آشنا را ...
طوری
زندگی کن
که برای دیگران
دوست داشتنت آسان،
در هم شکستنت دشوار،
و فراموش کردنت محال باشد.
هیچ چیز در دنیا
بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست
تبدیل به روزمرگی شدن
از اینکه حضورت برایِ یک نفر بِشود
مثلِ مسواک زدن ، مثلِ شانه کردن
که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد
و اگر نداشت بگوید بماند برای بعد،
دیر نمیشود!
به خودتان احترام بگذارید
با کسی بمانید که
اولویتش باشید
که برایش دغدغه بشوید
کسی که هر لحظه یادتان در خاطرش رژه برود
کسی که
به کار، به خواب و استراحتش بگوید: بایستید!
اول "او" !