
تابستان اوج تابیدن است
بلندترین روزها را نشانمان میدهد
تا پرده بیندازد بر تاریکی شب های بیقرار . . !
رنگی دیگر از بهار برای آنانی
که سبز ماندن و سرزندگی را از یاد میبرند . . .
تابستان ، بی وقفه بهانهبه دستت میدهد
تا لبخند زدن را از یاد نبری . .!
تابستان می آید تا شادی های
کوچک را دوباره به ذهن های
خسته یمان خاطرنشان کند !
خنده های از ته دل کودکانه
وسط کوچه و خیابان را
گرم ترین تابستانت را دریاب
تا در پس آن پاییز ،
برگ ریزانِ غم های یخ کرده ات باشد . . .
جانِ دل !
باور کن
من هم دوست دارم جمعه ها آرامتر نفس بکشم ؛
چای زعفران دم کنم با چند دانه هِل
وبا خیالی آسوده تکیه کنم به دیوارِ خیالت !
فکر کنم.....
فکر کنم ....
فکر کنم ....
و لا به لایِ دریایِ دلتنگی هایم ؛
ناگهان بیایی و بگویی :
هفته بدونِ منِ سختی بود جانم ،
"جمعهمان" بخیر ....
سلام تابستان !
فصلِ خوبِ خاطره انگیزِ من ؛
نفسِ گرمِ تو را دوست دارم ،
بویِ فراغت می دهد ...
بادهایِ لطیف و ملایمِ بعد از ظهرت ؛
مرا یادِ بازی و شیطنتِ کودکی ام می اندازد ...
یادِ روزهایی که آمدنت ؛
پایانِ درس و مشغله ها بود ...
نامِ تو تداعیِ کوچه هایی شلوغ ،
و هیاهویِ کودکانِ بازیگوش است ...
تو هر چقدر هم که گرم و طاقت سوز باشی ؛
من به حرمتِ لبخندِ کودکی ام ؛
تو را دوست دارم ...
آغوشِ آرام و بی دغدغه ات ؛
جان می دهد برای تفریح ،
برایِ سفر ،
برایِ فراموشی ... !
با این که تحملِ هوایِ گرمت سخت است ولی ؛
نمی شود تو را دوست نداشت ،
تو بخشنده ترین فصلِ سالی ...
دستانت پر است از میوه هایِ آبدار و رنگارنگ ،
و خورشیدِ آسمانت ؛
بی وقفه می تابد !!!
چیزی از بهشت ، کم نداری ،
به جز ابرهایی ؛
که بر سرِ این دل هایِ بیقرار ؛
"باران" ببارد ... !!!!