یک روز بنشینید پای حرفِ دلتان...
بپرسید چه مرگش است...
ازش بخواهید بهتان بگوید...
چه می خواهد از جانِ خودش؟
که اینطور با دوست داشتنِ آدمهای اشتباه...
خودش را به خاک و خون می کشد...
آخر بدبخت،لت و پار است
بسکه شکسته شده...
بپرسید کافی ات نیست؟
اصلا نمی دانی درس عبرت یعنی چه...نه؟
میدانم زبان نفهم است،اما بپرسید!
نگذارید بیشتر از این با خودش و با شما بازی
کند...
زن ها زود خام می شوند
همین که درِ نوشیدنی شان را باز کنید
و با احترام دستشان بدهید
همین که سردشان شد
روپوشتان را دربیاورد
و روی شانه هایش بیاندازد
همین که موقع عبور از خط عابر پیاده
دستتان را پشتشان بگذارید
خام می شوند
اگر کمی ته ریش هم داشته باشید
که دیگر فَبَهاا
اما این پایان ماجرا نیست
قدم اول است
هیچ زنی را ته ریش
خوشبخت نکرده است
باید نگه داشتنش را بلد باشید
اگر از پسِ جا به جا کردن کوه برمی آیید
بسم الله...
اگر نه ته ریشتان را بگذارید
دم کوزه آبش را بخورید...
دُرست !
فراموش کردنت کارِ حضرتِ فیل است ...
دوست داشتنت را امّا
همین روزها
هنگامِ دست و پا زدن
در حجمِ زیادِ دلتنگی اَم
تمامش خواهم کرد !