 |
رتبه کلی: 2699
|
|
|
 |
من مرگ یه ادمو دیدم اما نتونستم کاری بکنم
|
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۱/۲۱ ساعت 16:36
بازدید کل:
296 بازدید امروز: 154
|
|
|
امبولانس ازیر می کشه و طرفو وارد محوطه بیمارستان می کنن...یه جون ...که سر و صورتش پره خونه...اه نالش کله بیمارستانو گرفته همه بر می گردن نگاه اش می کننن...هزارتا دکتر و پرستار می ریزن روش عکس فوری از سر سینه هزارتا کوفت درد دیگه شاید بشه زنده نگه اش داشت دکتر همون اول نظر می ده قفسه سینش خورد شده شش اسیب دیده...ما اماتور ها هم گوشه ای ایستاده ایم نگاه می کنیم جنگ یه جون با حضرت ملک الموتو...اون نمی خواد بمیره...چون هزار و یکی ارزو داره اون هنوز کار عقب افتاده و شاید یک نفری که دوسشم داشته باشه...
اما نه دنیا رحم نمی کنه...حتی دادن شوک مصنوعی...زدن کده صده...هیچی ...اون باید بره...
ما چندتامون شروع به گریه می کنن من سمانه و الهه...
اما فقط نظاره گر بودیم...هیچی نتونستیم بکنیم نتونستیم کاری کنیم تا اون دباره نفس بکشه و ونتونستیم جونیشو نزاریم بپره شاید اونم می تونست مثل بقیه الان زنده بود...
بعد این که دکتر ساعت مرگو اعلام کرد پرده زندگیشو انداخت و یک ماحفه سفید کشید روش
راستی اسمش فرهاد بود با 22 سال سن |
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۱/۲۱ - ۱۶:۳۶ |
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
|
|