ورود به سایت
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 657


درباره من
علی قربانی
ــ در قم مشغول تحصیلات حوزویم.

عاشق رهبری عزیز و دوست داشتنیم از بدخواهاش بدم میاد
بیشتر وقتم با کتابای عربی سپری میشه.
مثل بحار الانوار و وسایل و...
علماءرو بسیار دوس دارم .

قربانی علی (aliali11 )    

نقد تاریخ نگاری ابن‌کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» در زمینة تاریخ تشیع

درج شده در تاریخ ۹۶/۱۱/۱۹ ساعت 08:12 بازدید کل: 437 بازدید امروز: 435
 

تاریخ اسلام در آینه پژوهش 34/بهار و تابستان 92

نقد تاریخ نگاری ابن‌کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» در زمینة تاریخ تشیع

 
 
 

سال دهم، شماره اول، پیاپی 34، بهار و تابستان 1392، ص 63 ـ 83

وحید میرجانی / دانش پژوه دکتری تاریخ تشیع اثنی‌عشری مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) mirjani1@yahoo.com

نعمت‌الله صفری / استادیار جامعةالمصطفی العالمیه   nsafari8@gmail.com

دریافت: 12/ 2/ 92 ـ پذیرش: 15/ 6/ 92

چکیده

«البدایه و النهایه» کتابی مشهور در زمینۀ تاریخ اسلام است که توسط ابن‌کثیر دمشقی (701ـ774ق) تألیف شده است. او به‌سبب تأثیرپذیری از شرایط زمانی، مکانی و به‌ویژه استادانی مانند ابن‌تیمیه، مواضعی ضدشیعی دارد. این پژوهش درصدد نقد تاریخ نگاری ابن‌کثیر در زمینة تشیع در کتاب مذکور، از طریق بررسی کلی روش‌ها و رویکردهای نگارنده است. متن پیش‌رو در قالب نقد سندی، محتوایی، و روشی تاریخ‌نگاری مؤلف، سامان یافته است. مهم‌ترین نقدها عبارتند از: تناقض‌های درونی؛ مخالفت با قرآن، سنت، و تاریخ؛ «گزینش و حذف»، «پذیرش و رد» متعصبانه. در تحلیل کلی، این نتیجه به‌دست می‌آید که مؤلف، از یک‌سو، با هدف توجیه اعتقادات مذهبی خاص خود، و از سوی دیگر، به‌سبب گرایش‌های ضدشیعی خود، هرگاه گزارشی تاریخی را با بینش‌ها و گرایش‌هایش ناهمخوان یافته حذف، رد، تحریف، و یا توجیه کرده است.

کلیدواژه‌ها: شیعه، تاریخ، ابن‌کثیر، نقد، تعصب، تحریف.

مقدمه

اسماعیل بن عمر بن کثیر، معروف به ابن کثیر دمشقی (701ـ774ق)، مورخ و مفسری مشهور و مؤلف کتاب البدایة و النهایة است. این کتاب یکی از کتاب های مشهور و رایج در زمینۀ تاریخ عمومی و به ویژه تاریخ اسلام است که از داستان آفرینش انسان تا حوادث سال 768ق را در بر می گیرد. او از استاد خود، ابن تیمیه (م 728 ق) - که وهابیت ریشه در اندیشه های او دارد ـ تأثیر فراوان پذیرفته و پیرو مکتب فکری اوست. به سبب این تأثیرپذیری و دلایل دیگر، ابن کثیر مواضع ضدشیعی آشکاری دارد که نمونه های آن را در انکار برخی از فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام و همچنین حمایت از بنی امیه و رفع اتهام از آنان می توان مشاهده کرد.

توجه اصلی در این پژوهش بر بررسی و نقد روش ها و رویکردهای مؤلف و نیز نقدهای کلی دربارة مواضع او متمرکز شده است. اگر هم به نقدی جزئی پرداخته می شود، برای نمونه است.

اهمیت این پژوهش هنگامی روشن تر می شود که بدانیم ابن کثیر و کتابش برای وهابیت و جریان های ضدشیعی، جایگاه مهم و معتبری در زمینة تاریخ دارد. از این رو، یکی از عرصه های دفاع از حقانیت تشیع و ائمة معصومین، نقد کتاب البدایة و النهایة و نشان دادن خطاهای آن است.

تحقیق حاضر درصدد پاسخ گویی به این پرسش است که بر تاریخ نگاری ابن کثیر دربارة تشیع، در کتاب البدایة و النهایة چه نقدهایی وارد است؟

در قالب بررسی نقدهای سندی، محتوایی، و روشی بر تاریخ نگاری مؤلف در ارتباط با تاریخ تشیع، به این پرسش پاسخ خواهیم داد.

معرفی اجمالی با ابن کثیر و کتاب البدایة و النهایة

ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر حَصلی بُصروی دمشقی، معروف بهابن کثیر، مورخ، مفسر و محدثِ مشهور شافعی، در روستای مَجدَل در شرق بُصری و نزدیک دمشق، زاده شد (ابن کثیر، 2010م، ج 1، ص 16-17). خود ابن کثیر سال تولدش را 701ق می داند (همان، ج 16، ص 19).

ابن کثیر در سال 707 ق به دمشق رفت و آنجا ساکن شد. بیشتر دوران عمرش را در این شهر زندگی کرد و همان جا نیز دفن شد. به همین سبب، او به ابن کثیر دمشقی مشهور است (همان، ج 1، ص 16-17).

ابن کثیر، که در انتهای عمر نابینا شده بود (ابن کثیر، 1416ق، ص 13)، بنا به وصیتش، در کنار استادش ابن تیمیه در آرامگاه صوفیان دفن شد (کحاله، بی تا، ج 2، ص 284).

تمام دوران 74 سالۀ زندگی ابن کثیر (701-774 ق) در دمشق، مقارن با حکومت ممالیک بَحری سپری شد. این سلسله از سال 648 تا 784 ق حکومت کردند (ابن کثیر، 2010م، ج 1، ص 11).

دربارة مکتب اعتقادی او باید گفت که در بیشتر منابع، وی به عنوان یک سلفی (ابن کثیر، 1408ق، ص 9) (و حتی دارای گرایش تند سلفی) (الحسینی، 1417ق) ذکر شده است.

در زمینة مذهب، او به این دلیل که در موارد بسیاری، از ابن تیمیه - استاد حنبلی مذهبش- تبعیت می کرده، و از سوی دیگر، با توجه به درگیری ابن تیمیه با مذاهب مختلف اهل سنت، برخی در اینکه ابن کثیربر مذهب شافعی باقی مانده باشد، تردید کرده اند (عبد الحمید، 1429ق، ص 226)؛ ازجمله رسول جعفریان در جایی از او به عنوان حنبلی یاد می کند (جعفریان و دیگران، 1378، ص 373). اما غالب منابع، او را شافعی دانسته اند (ابن کثیر، بی تا، ص 5؛ زحیلی، 1429ق). ابن عماد حنبلی (م 1089ق) نیز او را شافعی مذهب شمرده است (حنبلی، 1406ق، ج 8، ص 397).

وهابیت ریشه در افکار ابن تیمیه (م728ق)، یکی از مهم ترین استادانابن کثیر- دارد (برنجکار، 1381، ص 143-144). ابن کثیر به ابن تیمیهعلاقة بسیار داشت و ابن حجر عسقلانی (م 852 ق) با تعبیر فتن بحبه او را شیفتۀ استادش خوانده است (ابن حجر عسقلانی، 1415ق، ج 1، ص 374). داودی (م;945 ق) در طبقات المفسرین می گوید: ابن کثیر در دیدگاه های بسیاری از ابن تیمیه تبعیت کرده است (داودی، 1429ق، ج 1، ص 112). ابن تیمیه در برخی امور فقهی، اجتهاداتی خاص داشته کهابن کثیر در آن زمینه ها، استادش را تأیید کرده است (دخان، 1421ق، ص 15). ابن کثیر کتابی در تفسیر قرآن با عنوان تفسیر القرآن العظیمدارد. وی مقدمة ابن تیمیه را در اصول تفسیر، به عنوان مقدمة کتاب تفسیر خود قرار داده است (آل شلش، 1425ق، ص 64).

برای معرفی اجمالی کتاب البدایة و النهایة، باید اشاره کنیم که این کتاب از تاریخ نامه های عمومی مشهور و رایج اسلامی و از گسترده ترین منابع تاریخ اسلام است و مؤلفِ آن از واپسین مورخانی است که تاریخ عمومی اسلام را به رشتة تحریر در آورد (ر.ک: سجادی، 1380، ص 91). در این کتاب، به شرح حوادث، از آغاز پیدایش جهان تا عصر مؤلف پرداخته است. در آخرین جلد نیز مؤلف عمدتاً حوادث پیش بینی شده دربارۀ آخر الزمان و نیز حوادث و ویژگی های قیامت و جهان آخرت را ذکر کرده است. این کتاب از نظر شیوه تدوین و تنظیم در تاریخ نگاری، به صورت حولیات یا سال نگاری است.

نقد تاریخ نگاری ابن کثیر دربارة تشیع در البدایة و النهایة

در این بخش به بررسی البدایة و النهایة، با روش نقد مؤلفه های تاریخ نگاری، به نقد تاریخ نگاری مورخ پرداخته می شود. از آن رو که مؤلفه های تاریخ نگاری شامل سند، محتوا، و روش است، نقد نیز در سه بخش نقدهای سندی، نقدهای محتوایی، و نقدهای روشی ترتیب یافته است.

پیش از وارد شدن به مبحث نقد، بجاست به دو نکته اشاره شود:

اول. ابن کثیر در تاریخ نگاری خود درباره شیعه، به طور کلی سعی دارد تشیع را کم اهمیت جلوه دهد، و به پیشوایان و بزرگان شیعه نپردازد. او از مسائل مربوط به شیعه به ندرت یاد می کند، مگر جایی که بخواهد بدگویی کند.

برای نمونه، ابن کثیر در هر سال، افراد مهمی را که در آن سال از دنیا رفته اند، ذکر کرده و به شرح حال آنها - گاه در چند صفحه - می پردازد؛ اما در هیچ سالی از امام جواد علیه السلام و همچنین امام حسن عسکری علیه السلام ذکری به میان نمی آورد.

او در شرح حال امام صادق علیه السلام در سال 148ق، تنها یک سطر مطلب آورده، و آن هم این است: جعفر بن محمد صادق که کتاباختلاج الاعضاء به او منسوب است؛ و نسبتی دروغین است (ابن کثیر، 2010م، ج 10، ص 344).

این مسئله وقتی بیشتر تعجب آور است که بدانیم ابن کثیر برای برخی همسران شاهان و زنادیق، چند صفحه اختصاص داده است.

همچنین او در جـایی که شـرح حال فـقهای درگذشته در سـال 94ق را آورده، زبـان بـه تمجید از آنـان گشوده، ولی دربارة امام سجاد علیه السلام، تنها از دیگران نقل قول هایی ذکر کرده است (همان، ج 9، ص 292).

دوم. ابن کثیر گاه در مسئله ای دیدگاه شخصی خود را بیان داشته و گاه در آن تنها روایات تاریخی آورده است. در موضوع اخیر، مبنای ما این است که اگر در مسئله ای اختلافی، او توضیح و نقدی بر آن روایات نیفزوده و یا اینکه روایات مخالفی هم وجود داشته و به آنها اشاره نکرده، به منزلة قبول داشتن آن روایت تاریخی است.

;نقدهای سندی

در این بخش، اسنادی که مؤلف برای اخبار تاریخی خود ذکر کرده است، بررسی و نقد می شود و اعتبار آنها ارزشیابی می گردد. البته برخی از نقدهای مربوط به اسناد، که روشی است، در بخش نقدهای روشی خواهد آمد؛ ازجمله اینکه ـ مثلاً ـ مورخ در جاهایی سند را نیاورده یا گزینش غیرمنطقی از اسناد داشته است.

نمونة اول: ابن کثیر در یک جا روایتی را برای مقابله با نظر امامیه، که حضرت مهدی را از نسل امام حسین علیه السلام می دانند، آورده و در آن حضرت مهدی را از نسل امام حسن علیه السلام دانسته است. سپس طبق این حدیث، حکم کرده دیدگاه امامیه نادرست است و حضرت مهدی را به عنوان فرزند امام حسن علیه السلام نام می برد. اما این روایت را محقق کتاب البدایة و النهایة (که هم مسلک با ابن کثیر است) در پاورقی ضعیف دانسته است (همان، ج 17، ص 43-44).

نمونة دوم: روایتی آورده است تا از آن فضیلتی خاص برای ابوبکربرداشت کند. این روایت دربارة حضور ابوبکر در سایبان پیامبر صل الله علیه و آله در جنگ بدر است که محقق کتاب مزبور در پاورقی نقل می کند که در سندِ روایت، راوی مجهول وجود دارد (همان، ج 4، ص 58).

چند نمونة دیگر: در فضایل عمر (همان، ج 7، ص 264)، عثمان (همان، ص 365-366 و 378)، و عمروعاص (همان، ج 8، ص 16) احادیثی را آورده که طبق اعترافِ محقق کتاب، احادیث ضعیفی هستند.

نقدهای محتوایی

آنچه در اینجا بررسی می شود، اشکالاتی است که بر محتوا و گزارش های تاریخی (و نه جنبۀ مربوط به اسناد یا روش) وارد است. موضوع بررسی این است که آیا محتوای تاریخی این کتاب با قرآن، سنت، عقل و مقبولات تاریخی مخالفت دارد و یا خیر؟ آیا در این محتوا، تناقض درونی وجود دارد یا خیر؟

1. مخالفت با قرآن؛ نمونة اول: ابن کثیر می نویسد: در دو جنگ جمل و صفین، هر دو گروه به اسلام دعوت می کردند، و درگیری آنها در اموری مربوط به حکومت و سیاست بود و در مراعات مصالحی که نفعش به امت می رسید، اما ترک جنگ بهتر بود (همان، ج 6، ص 319).

این اظهارنظر او علاوه بر مخالفت هایی که با سنت و عقل دارد با نص قرآن مخالف است؛ زیرا طبق آیۀ بغی (حجرات: 9) اگر دو گروه از مسلمانان با هم در حال جنگ باشند، باید با گروهی که باغی (سرکش) است و به حق گردن نمی نهد، جنگید.

نمونة دوم: نقل و استدلالی است که ابن کثیر آن را در فصلی با عنوان فضائل معاویه آورده است، بدون اینکه آن را نقد یا رد کند. او روایتی را نقل می کند که در آن به ابن عباس این کلام نسبت داده می شود: همواره یقین داشتم معاویه به ملک و سلطنت دست پیدا می کند؛ به خاطر آیۀ وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِیهِ سُلطَانَا (اسراء: 33) (همان، ج 8، ص 8).

این در حالی است که معنای آیه تحریف شده است؛ زیرا آیه دربارۀ سلطه در زمینۀ حق قصاص است؛ نه اینکه ولیّ مقتول- که منظور از مقتول در اینجا عثمان است- به پادشاهی مسلمانان برسد. علاوه بر آن، معاویهولیّ عثمان نبود.

2. مخالفت با سنت: نمونه های بسیاری می توان ذکر کرد که ابن کثیرمطلبی را می آورد که مخالف با نص صریح حدیث پیامبر صل الله علیه و آله است. در اینجا، تنها به ذکر یک نمونه اکتفا می شود که با مطالعۀ مطالب کتاب روشن می شود که نص حدیث صحیح از پیامبر صل الله علیه و آله بر مطلبی دلالت دارد، ولی مؤلف به آن نص تن نمی دهد:

او احادیثی نقل می کند که متضمن افضلیت حضرت خدیجه نسبت بهعایشه است و به صحت آنها اعتراف می کند؛ ازجمله حدیثی از پیامبر صل الله علیه و آله که آن حضرت در رد سخن عایشه، می فرمایند: خداوند همسری بهتر از خدیجه به من نداده است. خود مؤلف هم می گوید که سند آن اشکالی ندارد. با این حال، او حکم به افضلیت حضرت خدیجه نمی کند، بلکه توقف می کند، بدون اینکه دلایل متقنی برای این توقف بیاورد؛ بلکه حتی دلایلی واهی اقامه می کند؛ مانند اینکه در قضیة افک، برائت عایشه از بالای هفت آسمان نازل شد (همان، ج 3، ص 369-373).

از نظر منطقی، بسیار روشن است که با فرض اینکه در آیه ای، دربارة تهمتی که به یکی از همسران پیامبر صل الله علیه و آله (عایشه) زده شده است، او از این تهمت مبرا دانسته شود، ولی به هیچ وجه نمی توان با تقدس بخشیدن به این تبرئه، برتری او را بر همسران دیگر پیامبر صل الله علیه و آله اثبات کرد.

از لابه لای سخنانی که ابن کثیر در این زمینه دارد، روشن می شود که دلیل این موضع او، تعصبِ فرقه گرایانه و ضدیت با هر آنچه به تشیع مربوط می شود؛ بوده است. او می گوید: در این زمینه که خدیجه افضل است یا عایشه، اختلاف و نزاع بین علما واقع شده است. اهل تشیع کسی را معادل خدیجه نمی دانند، و از اهل سنت هم برخی غلو می کنند و قوّت تسنن در آنها، موجب می شود عایشه را افضل بدانند (همان، ص 371-372).

ابن کثیر هم در این مسئله توقف می کند و دلیل این توقف، همان تعصب - و به تعبیرِ ملایم و توجیه گرِ خودش، قوی بودن تسنن- است.

3. مخالفت با تاریخ؛ نمونة اول: ابن کثیر در شرح حال عمرو بن حَمِق (م 50 یا 51 ق) - که از صحابة پیامبر صل الله علیه و آله و یاران امام علی علیه السلام بود و معاویه او را کشت- مرگ او را چنین تصویر می کند: او را در حالی یافتند که در غاری مخفی شده بود. ماری او را گزید و مرد. سرش قطع شد و نزد معاویه فرستاده شد (همان، ج 8، ص 59).

همان گونه که پیداست، طبق ادعای ابن کثیر، او کشته نشد. اما وقتی به کتاب های تاریخی دیگر مراجعه کنیم، می یابیم که این قولِ بسیار ضعیفی است و او – دست کم- می توانست این را به عنوان احتمالی در کنار دیگر احتمالات مطرح کند.

نویسندة البدء و التاریخ، دربارة عمرو بن حمق یک سطر نوشته است. او در این یک سطر می گوید: از اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و شیعیان علی علیه السلام بود و کارگزار معاویه در موصل او را کشت (مقدسی، بی تا، ج 5، ص 109).

در انساب الاشراف آمده است: به دستور معاویه کشته شد (بلاذری، 1417ق، ج 5، ص 272).

کشته شدن عمرو بن حمق را ابن خلدون نوشته است (ابن خلدون، 1408ق، ج 3، ص 14). در تاریخ یعقوبی (یعقوبی، 1429ق، ج 2، ص 161)، تاریخ الامم والملوک نوشتة طبری (طبری، 1418ق، ج 4، ص 488)، الکامل فی التاریخ (ابن اثیر، 1385ق، ج 3، ص 477)، و الاصابة(ابن حجر عسقلانی، 1415ق، ج 4، ص 515) هم به کشته شدن او تصریح شده است. در منابع مزبور، یا تنها همین قول آورده می شود و یا به عنوان یکی از اقوال آن را نقل می کنند.

ذهبی در تاریخ الاسلام از الطبقات الکبری ابن سعد، تاریخ خلیفه، و همچنین از شعبی، کشته شدن عمرو بن حمق را نقل می کند (ذهبی، 1413ق، ج 4، ص 88). این نشان می دهد که حتی مورخ متعصبی مانندذهبی هم این نقل را آورده و حذف نکرده است. الطبقات الکبری ابن سعد و تاریخ خلیفه دو نمونة قابل استناد برای بحث ما هستند؛ چراکه در مراجعه به آنها، می بینیم این جنایت را نقل کرده اند (ابن خیاط، 1415ق، ص 130).

روشن است که دلیل این تحریفِ تاریخ در البدایة و النهایة، جلوگیری از ضربه خوردن به شأن معاویه و تبرئة او از اتهام قتل صحابة پیامبر صل الله علیه و آله بوده است.

نمونة دوم: ابن کثیر سعی فراوان دارد که یاران امام علی علیه السلام در جنگ صفین را که از صحابۀ بدری به شمار می رفتند کم نشان دهد. در این زمینه، روایتی را آورده که در آن، قولِ هفتاد نفر دروغ شمرده شده است. او اقوالی مبنی بر یک نفر (خزیمة بن ثابت) و نیز سه نفر را (به نقل از ابن تیمیه) بدون اینکه رد کند، آورده است. آن سه نفر عبارتند از:خزیمة بن ثابت، سهل بن حنیف و ابوایوب انصاری (ابن کثیر، 2010م، ج 7، ص 437). در نتیجه، با نیاوردن اقوال دیگر و توجه به این اقوال، کم بودن تعداد آن صحابه را القا می کند.

آنچه جای تعجب دارد این است که نام عمار یاسر در اینجا دیده نمی شود. شهادت عمار در صفین از مسلماتی است که خود ابن کثیر هم در آن شکی ندارد و به این مسئله و بدری بودن او تصریح دارد (همان، ص 523)؛ اما وقتی به کتب تاریخی مراجعه می کنیم به نظرات دیگر و نام های دیگری بر می خوریم. برخی از این منابع را به عنوان نمونه ذکر می کنیم. بیشتر این کتب، از کتاب های معتبر اهل سنت هستند، و اگر ابن کثیر یکی از این کتاب ها را هم قبول داشته باشد، کافی است.

در الاستیعاب، ابوفضالة انصاری (ابن عبدالبر، 1412ق، ج 4، ص 1729) و ابوالیسر کعب بن عمرو بن عباد بن عمرو بن غزیة (همان، ص 1776)، به عنوان بدری هایی که در صفین در سپاه حضرت علی علیه السلام حضور داشتند و اولی شهید شد و دومی هم حضور داشت، نام برده شده اند (همچنین رافع بن خدیج به عنوان کسی که پیامبر صل الله علیه و آله درخواست حضور او در بدر را به علت سن کمش رد کردند و در صفین همراه حضرت علی علیه السلام بود، آورده شده است) (همان، ج 2، ص 479).

در الکامل فی التاریخ، ابو عمره نجاری انصاری (ابن اثیر، 1385ق، ج 3، ص 351) و رفاعة بن رافع بن مالک بن عجلان انصاری (همان، ج 4، ص 44)، به عنوان بدری های حاضر در صفین؛ مسطح بن اثاثه (همان، ج 3، ص 153)، بدری که طبق قول اکثر در صفین بود؛ و ابن تیهان(همان، ص 351) و خبّاب بن اَرَت (همان)، بدری هایی که بنا به قولی در صفین بودند، نام برده شده اند. در همین منبع، هنگام نام بردن از این صحابه، حتی به شهادت برخی از آنها در کنار حضرت علی علیه السلام هم اشاره شده است.

همچنین مسعودی در التنبیه و الاشراف - پس از اشاره به اختلاف نظر مورخان در این باره ـ تصریح می کند که دست کم تعدادِ مورد اتفاقِ بدری هایی که در صفین در سپاه حضرت علی علیه السلام بودند و شهید شدند، 25 نفر بودند (مسعودی، بی تا، ص 256). همو در مروج الذهب می نویسد: 87 بدری در سپاه حضرت علی علیه السلام در صفین حضور داشتند (مسعودی، 1409ق، ج 2، ص 352).

4. تناقضات درونی: وجود تناقض های درونی در هر تألیفی از بزرگ ترین و قوی ترین نقدهایی است که بر آن وارد می شود و مؤلف هیچ توجیهی برای آن نمی تواند داشته باشد. این مسئله سستی استدلالات و نتیجه گیری های مؤلف را نشان می دهد و اعتماد خواننده به دیگر مطالب و ادعاهای نویسنده را کم می کند.

نمونة اول: او در جایی چنین اظهارنظر می کند: صحیح این است که سر امام حسین علیه السلام به شام فرستاده نشد (ابن کثیر، 2010م، ج 8، ص 237)، درحالی که در جای دیگری می نویسد: در این زمینه دو قول وجود دارد، و اظهر این است که ابن زیاد سر امام حسین علیه السلام را به سوی یزید فرستاد، و در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد. والله اعلم (همان، ص 271).

نمونة دوم: مؤلف می نویسد: امام حسین علیه السلام سه چیز از ابن زیاد- و در جایی دیگر می گوید: از عمر سعد- خواستند: اینکه رها شوند تا دستشان را در دست یزید بگذارند و به حکم یزید گردن نهند؛ یا اینکه به یکی از مرزها بروند و با ترکان بجنگند؛ یا اینکه به حجاز برگردند (همان، ج 6، ص 346؛ ج 8، ص 243 و 284).

ابن کثیر مطلب مزبور را در سه بخش متفاوت از کتاب خود گفته است که در دو جا قطعاً اظهار نظر خود وی است ـ و نه نقل قول ـ و در جای دیگر هم به احتمال زیاد، نقل قول و روایت نیست و دیدگاه خود را بیان کرده است. اما او در بخشی که محل اصلی این بحث است و از منابع تاریخی استفاده می کند (در فصل مربوط به شهادت امام حسین علیه السلام) می نویسد: ابومخنف و غیر او روایت کرده اند که (نقل به مضمون) امام حسین علیه السلام و عمرسعد صحبت هایی کردند که کسی نفهمید؛ برخی گمان کردند که امام علیه السلام خواستند با عمر سعد به شام، نزد یزید بروند و دو لشکر را متوقف نگه دارند؛ برخی هم گفتند که خواستة امام علیه السلام این بود که یا هر دو نزد یزید بروند، یا امام علیه السلام به حجاز برگردند، و یا به مرزها برای جهاد بروند.

همچنین ابن کثیر این نقل را از عقبة بن سمعان آورده است: من از مکه تا هنگام شهادت حسین علیه السلام با او بوده ام. به خدا قسم، هیچ کلامی در هیچ جایی نگفته است، مگر اینکه من شنیده ام. امام علیه السلام هیچ گاه نخواستند که نزد یزید بروند و دستشان را در دستش قرار دهند، یا اینکه به یکی از مرزها بروند، بلکه یکی از دو امر را خواستند: یا از همان جا که آمده اند برگردند، یا اینکه رها شوند تا در پهنای زمین بروند تا ببینند امر مردم به کدام سو می رود (همان، ج 8، ص 249).

ابن کثیر در این بخش، روایتی را نیاورده است که مدعای او را اثبات کند، بلکه آن گونه که دیده می شود، روایت معتبر برخلاف دیدگاهی است که بارها مطرح کرده. با توجه به اینکه در فصل مذکور، نقل روایت تاریخی بدون اینکه نقدی شود یا روایتی برخلاف آن آورده شود، به منزلة قبول آن روایت است، می توان مطالب مطرح شده توسط ابن کثیررا متناقض دانست.

نمونة سوم: مطالبی که ابن کثیر می آورد دربارۀ اینکه مهدی کیست، بسیار مغشوش بوده و با هم قابل جمع نیست (همان، ج 2، ص 287 و 288و 297 و 300؛ ج 6، ص 427؛ ج 9، ص 344؛ ج 10، ص 410؛ ج 17، ص 40 و 43 و 44 و 46). این مطالب از این نظر که آیا مهدی و عیسی دو نفرند، یا اینکه عیسی همان مهدی است؛ و همچنین از این نظر که آیا مهدی یک فرد خاص است، یا اینکه چند نفر می توانند باشند، با یکدیگر تناقض دارند. همان گونه که در مطالب مذکور مشاهده می شود، در یک جا، وقتی سخن از مهـدی می آید، مؤلف جزم دارد که از فرزندان پیامبـر صل الله علیه و آله است؛ در جایی می نویسد: او عیسی است؛ و در جایی، در این زمینه تردیـد دارد و به گونه ای از مهدویت نوعی معتقد می شود. گویا هر جا به هر روایتی برخورد کرده، طبق آن روایت، به اعتقادی رسیده است.

این در حالی است که ظهور امام مهدی در آخرالزمان، مورد وفاق اهل سنت است و بسیاری از محدثان و علمای اهل سنت این مطلب را که مهدی یکی از ذریة پیامبر اکرم صل الله علیه و آله است، پذیرفته اند. اختلاف آنها با شیعه بیشتر در این زمینه است که آیا او اکنون متولد شده است یا در آخرالزمان متولد می شود (ر.ک: العمیدی، 1388، فصل اول و دوم).

;نقدهای روشی

در این بخش، به نقدهای روشی بر تاریخ نگاری ابن کثیر در کتابالبدایة و النهایة می پردازیم. در این گونه نقدها، به اشکالاتی می پردازیم که بر تاریخ نگاری ابن کثیر از جنبة چگونگی پردازش اطلاعات و روش کار او وارد است. این اطلاعات تاریخی، خود دارای دو گونه سند و محتواست. در این بخش، این نکات ذکر می شود:

1. مغالطه و استدلال های واهی: در این بخش، در همة موارد، وجه مشترک این است که مؤلف برای توجیه اعتقادات خود، و یا در جهت گرایش های درونی خود، نیاز به ذکر دلیل پیدا می کند، وحال آنکه دلایلِ موجود برخلاف این خواسته هاست، و او ناچار به توجیه و دلیل سازی می شود. در اینجا چیزهایی را که به واقع دلیل نیست، به عنوان دلیل ارائه کرده است. نمود برجسته و روشنِ استدلال های سست و بی پایه در کتاب البدایة و النهایة، جایی است که ابن کثیر تلاش فراوانی می کند تا دلایلی برای اثبات مشروعیت خلافت سه خلیفة اول و همچنین افضلیت آنها نسبت به دیگر مسلمانان فراهم کند، و یا از آنها و بنی امیه دفاع کند.

نمونة اول: ابن کثیر می گوید: نصی برای وصایت امام علی علیه السلام وجود نداشته است. او می خواهد اثبات کند که اگر چنین نصی وجود داشته باشد، در آن صورت صلاحیت امیرالمؤمنین علیه السلام برای حکومت منتفی است. او برای این موضوع، به مغالطه متوسل می شود و چنین می گوید: چنانچه علی علیه السلام نصی داشته، اگر نتوانسته آن نص را اجرایی کند و قدرت را به دست بگیرد پس او عاجز است؛ و اگر می توانسته و انجام نداده خائن است؛ و اگر از آن نص اطلاع نداشته جاهل است؛ و اگر بعداً از آن نص مطلع شده این هم محال است، و افترا و گم راهی (ابن کثیر، 2010م، ج 5، ص 354-355).

او به این شق که به دست گرفتن اجباری حکومت توسط امیرالمؤمنین علیه السلام ممکن است به مصلحت اسلام و مسلمانان نباشد، اشاره ای نمی کند و به راحتی از آن می گذرد.

همچنین شق دیگری هم وجود دارد و آن اینکه امری عملاً امکان اجرا نداشته باشد. این هم می تواند یکی از احتمالات در مسئله باشد که در این صورت هم هیچ ایرادی متوجه امیر المؤمنین علیه السلام نیست. برای مثال، اینکه پیامبر صل الله علیه و آله نتوانستند همة انسان ها را مسلمان کنند، به هیچ وجه نقص به شمار نمی آید.

نمونة دوم: ابن کثیر داستان زید بن خارجه را ذکر می کند و مدعی می شود پس از مرگ، از پیامبر صل الله علیه و آله و سه خلیفۀ اول به نیکی یاد کرد. او این مسئله را به عنوان شاهدی بر مشروعیت و فضیلت سه خلیفۀ اول نقل می کند (همان، ج 6، ص 232 و 429-430).

جالب اینجاست با اینکه کتاب اسدالغابه از منابع ابن کثیر در البدایة و النهایة است، ولی محقق کتاب - که هم مسلک ابن کثیر است- در پاورقی، از کتاب اسد الغابه ابن اثیر (م 630 ق) نقل می کند که کلام زید، پیش از مرگش بوده و تصور کرده بودند مرده است (همان، ص 429-430).

علاوه بر این، چنین مسائلی به هیچ وجه، از آن درجه از اعتبار برخوردار نیست که بتواند مشروعیت خلیفه ای را ثابت کند.

همچنین ابن کثیر در جایی دیگر، شبیه این، داستانی می آورد مبنی بر اینکه یکی از شهدای صفین یا جمل پس از مرگ تکلم می کرد و از پیامبر صل الله علیه و آله و سه خلیفۀ اول یاد نمود و سپس ساکت شد (همان، ص 234).

2. معیارهای دوگانه: یکی از اشکالات مشهود این است که در پذیرش و ردّ مطالب تاریخی، در شرایط یکسان، معیار واحدی ندارد، و گاهی برای رسیدن به اهداف خود، مجبور می شود از معیارهای مقبول تخطی کند و معیاری دیگر را اعمال کند. در ذیل، به چند نمونه اشاره می کنیم:

نمونة اول: نقلی را که در آن آمده است علی علیه السلام در ماجرای شورای عمر، به عبد الرحمان بن عوف فرموند: علیه من خدعه کردی... نادرست وخلاف مقام صحابه می شمارد (همان، ج 7، ص 283). (البته شاید رد این نقل، ناشی از خدشه ای باشد که در مشروعیت خلافتعثمان وارد می کند). اما فرار از جنگ احد توسط ابوبکر و دیگران (همان، ج 4، ص 200)، و یا سبّ امیرالمؤمنین علیه السلام توسط مروان(همان، ج 8، ص 122) را خلاف مقام صحابه نمی شمارد. وقتی صحابه چنین اعمالی را که خودِ ابن کثیر نقل کرده است، انجام می دهند، چگونه با این توجیه می توان سخن علی علیه السلام با ابن عوف را رد کرد؟

نمونة دوم: محدَّث بودن عمر و الهام شدن به او، داشتن مکاشفات و خبر دادن او از غیب (همان،
ج 8، ص 300-301)، رؤیت جبرئیل توسط ابن عباس (همان، ج 9، ص 56)، جاری شدنِ دوبارۀ نیل با انداختن نامه ای که عمر به نیل نوشت (همان، ج 1، ص 49؛ ج 7، ص 217-218)، داستان ساریة بن زنیم و سخن گفتن عمر با او از راه دور ـ همه را به دلیل اینکه کرامتی برایعمر است، با همۀ زحماتی که در اثبات آن باید متحمل شود ـ (همان، ج 7، ص 259ـ260) ذکر می کند و می پذیرد. اما بسیاری از نظایر این مطالب را دربارۀ پیشوایان شیعه اصلاً نقل نمی کند.

3. ادعای بدون دلیل: گاه مؤلف ادعاهای بزرگی را ذکر کرده و با توجه به اینکه آن ادعاها خلاف شواهد و قراین دیگر است، باید برای آنها دلیل اقامه شود؛ اما او از این کار شانه خالی کرده است. البته روشن است که علت آن، نداشتنِ دلیل است؛ اگر دلیلی وجود داشت، حتماً مؤلف به آنها اشاره می کرد.

نمونة اول: دربارة دستور پیامبر صل الله علیه و آله در خصوص بستن دربهایی که به مسجدالنبی صل الله علیه و آله باز می شود و اینکه پیامبر صل الله علیه و آله یک درب را استثناء کردند، دو روایت نقل کرده که طبق یکی، مستثنی، دربِ خانۀ امام علی علیه السلام بوده و طبق دیگری، درب خانة ابوبکر. آن گاه می گوید: هر دو درست است؛ ابتدا پیامبر صل الله علیه و آله دربِ خانۀ علی علیه السلام را استثنا کردند که به خاطر رفت و آمد حضرت فاطمه بود. اما چون پس از رحلت پیامبر صل الله علیه و آله این مسئله منتفی می شد، در اواخر عمرشان دستور دادند به جای آن، دربِ خانۀ ابوبکر باز شود؛ بدین منظور که ابوبکر برای نماز به مسجد برود؛ و این اشاره به خلافت ابوبکر بوده است (همان، ص 569).

در اینجا، ابن کثیر علتی را برای روایت دوم ذکر می کند که ادعای بزرگی است و برای این ادعا شواهد و دلایلی نمی آورد. گذشته از بحث اعتبار و جعلی بودن روایت دوم، اینکه باز ماندن درِب خانة ابوبکر، به خلافت او مربوط بوده، ادعایی است که ابن کثیر به راحتی آن را مطرح می کند و البته طبیعی است که دلیلی هم برای این مطلب نتواند ارائه کند.

نمونة دوم: ابن کثیر دربارۀ حدیث غدیر می گوید: دلیل فرمایش پیامبر صل الله علیه و آله آن بود که عده ای از اجرای دقیق احکام توسط علی علیه السلام در سفر یمن ناراحت بودند. از این رو، پیامبر صل الله علیه و آله برای بیان بی اشکال بودن رفتار علی علیه السلام و تبیین فضل، امانت، عدل، و قرب او نسبت به خود، حدیث غدیر را بیان فرمودند (همان، ج 5، ص 110و 288؛ ج 7، ص 556).

اما ابن کثیر هیچ دلیلی برای ربط دادن حدیث غدیر به اتفاقات یمن نیاورده است. البته دلیل نداشتنِ او در یکی از مواضعی که در این باره صحبت می کند، نمود می یابد:

در اثر وقایع یمن، قیل و قال دربارة علی علیه السلام زیاد شد. به همین دلیل- و خدا داناتر است- پیامبر صل الله علیه و آله حدیث غدیر را فرمودند (همان، ج 5، ص 110). با آوردن تعبیرِ و الله اعلم در اینجا، روشن می شود که او دلیلی ندارد؛ زیرا اگر دلیلی داشت - در مسئله ای چنین حساس- با شناختی که از او داریم، جمله را با تردید بیان نمی کرد.

4. گزینش و حذف غیرمنطقی: از نویسنده نمی توان انتظار داشت که بی طرف باشد، اما می توان از او خواست که منصف باشد؛ یعنی به شواهدِ خلاف دیدگاهِ خود توجه کند، به آنها پاسخ دهد، و به آوردن شواهدی به سود خود بسنده نکند (اسلامی، 1391، ص 142). اما یکی از ایرادهای اساسی ابن کثیر عدم رعایت این معیار است. پیشاپیش روشن است که چه حقایقی در این میان قربانی خواهد شد.

حذف گزارش ها، مؤثرترین و مهم ترین روشی است که از این ناحیه درالبدایة و النهایة، حقایق تاریخی دگرگونه جلوه داده شده است. در این روش، بدون اینکه عموم مخاطبان متوجه شوند، با گزینش و چینش خاص مطالب، سیر وقایع به صورت دیگری نمایش داده می شود. در نمونه هایی که ذکر می شود، این موارد بررسی می گردد. گونة خاصی از این حذف، این است که در یک مبحث، شواهدی که مخالف مدعای مؤلف است ارائه نشود. نمونة سوم از مصادیق آن است.

نمونة اول: ابن کثیر روایتی در زمینة بحث های فرستادگان معاویه با امیرالمؤمنین علیه السلام در اوایل سال 37ق آورده است. با مراجعه به منبع این روایت (طبری، 1418ق، ج 4، ص 281-282)، به مطالب جالبی دست پیدا می کنیم. ابن کثیر قریب یک سوم ابتدای روایت را - که متضمن صحبت های فرستادگان معاویه، در حمایت از عثمان و طلب کناره گیری امام علـی علیه السلام از حکومت، و جواب تند امام علیه السلام به آنـان است- به طور مفصل و کلمـه به کلمـه ذکر کرده، اما وقتی به اینجا رسیده، طولانی بودن روایت را بهانه قرار داده، یک سوم میانی روایت را - که متضمن سخنان امام علیه السلام در نکوهش خلفاست و اینکه به حق ولایت آل رسول صل الله علیه و آله ظلم شده و برای مسلمانان سزاوار نیست از آنها جدا شوند و مخالفتشان کنند- حذف کرده و هیچ اشاره ای به آن نکرده است. آن گاه می گوید: این روایت نادرست است، و دلیلش را چنین ذکر می کند که در ضمن آن آمده است، علی علیه السلام از معاویه و ابوسفیان عیب گرفته و فرمـوده است: آنـها در ایمان به اسـلام، از ابتـدا همـواره تردیـد داشتند، و اینکه علـی علیه السلام، نه می گوید عثمان مظلوم کشته شد، و نه ظالم. درواقع، ابن کثیر یک سوم آخر روایت را خلاصه و ملایم کرده، نقل می کند؛ زیرا یک سوم میانی برای وی مشکلات کمتری دارد (ابن کثیر، 2010م، ج 7، ص 444).

نمونة دوم: در مسئلۀ هجرت، به لیلة المبیت اشاره ای نکرده است.

همچنین به این موضوع که توقف پیامبر صل الله علیه و آله در قبا، به خاطر انتظارِ آمدنِ امام علی علیه السلام بوده است، اشاره نکرده است (همان، ج 3، ص 428 به بعد).

نمونة سوم: احادیث قعود در فتنه را آورده، ولی به احادیث معارض اشاره نکرده است (همان، ج 8، ص 314).

5. تحریف حقایق تاریخی: تحریف تاریخ اشکالی است که به وضوح، درالبدایة و النهایة مشاهده می شود. ابن کثیر برای دفاع از اعتقادات خود – مثلاً، در موضوعی که به افضلیت و مشروعیت خلافت سه خلیفة اول ضربه می زند، یا حقانیت شیعه را اثبات می کند- از دست بردن در وقایع تاریخی و تغییر آنها ابایی ندارد.

برای این تحریف ها، یک گونۀ خاص و عمده نیز وجود دارد. این مسئله که در روش کلی ابن کثیر نقش پررنگی دارد، نقل نکردن صحیح مطالب از منابع اصلی و متعهد نبودن به آنهاست.

نمونه هایی از مصادیق تحریف حقایق تاریخی در ذیل آمده است:

نمونة اول: مؤلف دربارة مباهله با مسیحیان نجران، پس از آوردن آیۀ مباهله، نقلی را آورده که در آن، نام حضرت فاطمه و حسنین به عنوان افرادی که همراه پیامبر صل الله علیه و آله بودند، ذکر شده، ولی نام حضرت علی علیه السلام نیامده است (همان، ج 5، ص 28). این در حالی است که در روایات فراوان دیگر، نام آن حضرت هم ذکر شده است. سیوطی در الدرالمنثور، روایات فراوانی را ذکر کرده که در آنها نام حضرت علی علیه السلام هم آمده است. این روایات را حاکم ـ که آن را حدیثی صحیح شمرده است- مسلم، ترمذی، ابن جریر، بیهقی، ابن المنذر، ابن مردویه و ابو نعیم نقل کرده اند (سیوطی، 1423ق، ج 2، ص 230-233).

نمونة دوم: ابن کثیر در جلد ششم کتاب البدایة و النهایة، ابتدا روایتی ازبیهقی دربارة امام علی علیه السلام آورده که در آن چنین آمده است: ... گفتند: یا امیرالمؤمنین، آیا جانشینی مشخص نمی کنید؟ فرمود: نه، بلکه شما را ترک می کنم همان گونه که رسول خدا صل الله علیه و آله شما را ترک کرد. گفتند: حال که ما را بلاتکلیف رها می کنی، چه جوابی برای پروردگارت داری؟ گفت: می گویم: خدایا، چنان مصلحت دیدی که من را خلیفه و جانشینی در میان آنها قرار دهی، سپس مرا میراندی؛ و تو را ترک کردم میان آنها. پس اگر خواستی مصلحت آنها را و اگر خواستی تباهی آنها را رقم خواهی زد.

سپس ابن کثیر در بیان ضعف این روایت می گوید: این روایت از حیث لفظ و معنا غرابت دارد؛ مشهور آن است که ... و علی علیه السلام به فرزندش حسن علیه السلام وصیت کرد – همان گونه که خواهد آمد ـ و او را امر کرد که سپاه را روانه کند... (ابن کثیر، 2010م، ج 6، ص 326-327).

ابن کثیر در صفحه ای دیگر این روایت را آورده و به آن استناد کرده و از آن مطالبی را استفاده نموده و ردّی هم بر آن نیاورده است؛ اما محققِ کتاب، متن آن را ضعیف شمرده است (همان، ج 7، ص 540).

اما نکتة اصلی بحث ما در اینجاست: ابن کثیر در جایی دیگر از کتابش (همان، ص 611)، بدون اشاره به روایت، از زبان خودش چنین نوشته است: به علی علیه السلام گفته شد: آیا جانشینی تعیین نمی کنی؟ گفت: نه، ... اگر خدا خیر شما را بخواهد، شما را بر بهترینِ شما جمع می کند؛ همان گونه که پس از رسول خدا صل الله علیه و آله، شما را بر بهترینتان جمع کرد. و این اعترافی است از علی علیه السلام در آخرین لحظات عمرش بر برتری ابوبکر.

همین مضمون در جای دیگری از کتاب به صورت یک مطلب پذیرفته شده تکرار شده است (همان، ص 615).

ابن کثیر در این دو موضوع اخیر، که روایت، تغییری کرده، سندی نیاورده است و فراز آخر ـ مبنی بر جمع کردن مسلمانان پس رسول خدا صل الله علیه و آله بر بهترینشان - به روایتی که در ابتدا ذکر گردید، اضافه شده است. البته این الفاظ، شبیه الفاظِ آن روایت است. ازاین رو، احتمال دارد که آن روایت، تحریف شده باشد. وقتی به دنبال این فرازِ اضافه شده می گردیم، می بینیم که هم در البدایة و النهایة (همان، ص 280)، هم در منابع متعدد دیگر، بارها کلامی با این مضمون از عمر نقل شده است، ولی از امیرالمؤمنین علیه السلام اصلاً چنین مطلبی نیافتیم.

نتیجه ای که می توان گرفت این است که احتمالاً ترکیب قسمت ابتدایی روایت اول با این فراز آخر، ساختة ذهن ابن کثیر است و او به راحتی چنین دروغ بزرگی را به حضرت علی علیه السلام نسبت داده است؛ زیرا اگر آن روایت، چنان ذیلی داشت ـ که در آن صورت برای ابن کثیر بسیار قابل توجه و مطلوب بود- ابن کثیر در دو قسمت کتاب خود، که آن را با سند نقل کرده است، محال بود از آن غافل شود، و حتماً می آورد. بخصوص با توجه به اینکه ابن کثیر را حافظ می خوانند و او را در زمینه تسلط بر احادیث، ماهر شمرده اند.

اگر هم ابن کثیر عامداً دست به جعل و تحریف نزده باشد، همین که او دربارة مطالبی که در جهت تعصبات خویش است بدون دقت و بررسی و به راحتی هر مطلبی را بدون سند در تاریخ خود می آورد، و تاریخ را تحریف می کند، کاملاً سزاوار محکوم شدن به تحریف تاریخ است.

نکتة جالب دیگری در اینجا وجود دارد و آن اینکه ابن کثیر در همان صفحه، که روایتِ ترکیبی جدیدی را آورده است (همان، ص 611) دقیقاً پس از جملاتی که از او نقل کردیم، می نویسد: به تواتر ثابت شده که حضرت علی علیه السلام فرموده است: بهترین فرد امت پس از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند. حتماً یکی از آن روایاتی که این تواتر را ایجاد کرده، همین روایت ساختگی می باشد.

نمونة سوم: حدیثی را که پیامبر صل الله علیه و آله در آن فرموده اند: علی علیه السلام برای تأویل قرآن می جنگد، در فصلی مربوط به خوارج آورده، به آنها ربط داده و این گونه القا کرده است که به دو جنگ جمل و صفین ارتباطی ندارد (همان، ج 6، ص 325؛ ج 7، ص 513).

نمونة چهارم: در قسمتی از کتاب، به مشکلات ابوذر با معاویه اشاره نموده، ولی اخباری را که مربوط به عثمان است ذکر نکرده است. اینکهعثمان او را تبعید کرد، آورده و سپس اضافه نموده است: گفته شده ابوذرخودش خواست که برود، و عثمان اجازه داد (همان، ج 7، ص 249).

در جایی دیگر هم هنگامی که در وفیات سال 32 ق، شرح حال ابوذر را آورده، تنها نوشته است: ابوذر به ربذه رفت؛ و حرفی از تبعید و تبعیدکننده نزده است (همان، ص 307).

نمونة پنجم: در ابتدای حوادث سال 351 ق، خبری را دربارة جنگی کهسیف الدوله، امیر حمدانیان با روم داشته، چنین آورده است: و کان سیف الدولة قلیل الصبر، ففرّ منهزما فی نفر یسیر من اصحابه (همان، ج 12، ص 211). این در صورتی است که وقتی به الکامل فی التاریخ به عنوان منبع ابن کثیر مراجعه کنیم، می بینیم اصل خبر این گونه بوده است: فقاتله، فلم یکن له قوة الصبر لقلة مَن معه (ابن اثیر، 1385ق، ج 8، ص 540). سیف الدوله با او جنگید و به دلیل یاران کمی که داشت، نتوانست در مقابل او مقاومت کند.

سیف الدوله به شجاعت مشهور بود، اما ابن کثیر او را - به دلیل انتساب به تشیع، و به طور کلی دشمنی که با سلسلة حمدانیان دارد- با تغییر الفاظ، به عدم شجاعت متهم کرده است (ر.ک: الحسینی، 1417ق).

6. نقدهای روشی در زمینة اسناد و منابع: در ابتدا این مطلب را توضیح می دهیم که در کنار اسناد گزارش های تاریخی، به منابع هم می توان پرداخت؛ چرا که هر دو از یک مقوله هستند و درواقع، راه دریافت گزارش های تاریخی منابع است. برای نقد روش هایی که مربوط به اسناد و منابع در تاریخ نگاری است، به مباحث گوناگونی می توان پرداخت که در ذیل، دو عنوان کلی آن آمده است:

الف. گزینش و حذف غیرمنطقی اسناد و منابع: ابن کثیر معمولاً در پی یافتن اسناد و منابعی است که آنچه را می پسندد، نقل می کند. طبیعی است که اهل سنت انگیزۀ چندانی برای نقل برخی مطالبی که مربوط به شیعه است، ندارد؛ و اگر در تاریخ، به قضیه ای مربوط به شیعه برمی خوریم، باید به منابع شیعی هم مراجعه شود؛ اما در البدایة و النهایة، مراجعه به آن دست منابع اهل سنت که به سود شیعه چیزی نقل کرده باشند، بسیار ناچیز است. در خصوص منابع شیعی هم احتمال دارد که بیشتر آنها را ندیده باشد. برای مثال، استفاده از منابعی چون یعقوبی (م 284 ق) و مسعودی (م 346 ق) در حد صفر یا ناچیز است ولی در مقابل، استفاده از امثال ذهبی (م 748 ق)، ابن تیمیه (م 728 ق)، مزی (م 74

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۶/۱۱/۱۹ - ۰۸:۱۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)