نقد و بررسی کتاب«تـاریـخ صـدر اسـلام»(عصر نبوت)
سیدرضا میرمعینی623
مقدمه
در سالهای اخیر، کتابهای متعددی به زبان فارسی در زمینه تاریخ اسلام و سیره نبوی؛تألیف، تدوین و منتشر شده و پژوهشهای تازهای صورت گرفته است. آثار و تألیفهاییاد شده، همه یکسان نیستند و با گرایشها و سلیقههای مختلف و با اهداف متفاوتیتدوین شدهاند و طبعاً از ارزش علمی یکسان برخوردار نیستند؛ ولی در میان آنها آثاربرجسته و پر ارزشی به چشم میخورد که شایسته تقدیر و منبع قابل استفاده ارزندهای بهشمار میروند. بیشک، نگارش چنین آثاری را باید از گامهای بلندی شمرد که در زمانما در سیرهنویسی و تاریخنگاری برداشته شده است.
یکی از این پژوهشهای جدید، کتاب تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، تألیف استادمحترم دانشگاه تهران، جناب آقای دکتر غلامحسین زرگری نژاد میباشد. چاپ اول اینکتاب در سال 1378 به وسیله سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت) در حدود هفتصد صفحه به عنوان متن درسی منتشر شده است. مؤلف محترمدر پیشگفتار کتاب در مورد سیر تدوین و تألیف آن چنین آورده است:
«نوشته حاضر به دنبال بیش از دو دهه مطالعه جدّی و گسترده در تاریخ صدراسلام و با اندیشه ارائه یک بررسی تفصیلی از سیره نبوی و حوادث عصرنبوت، در سال 1368 پایهریزی شد؛ اما در نهایت، تقدیر آن بود که آن طرحتفصیلی اولیه فعلاً به یک بررسی فشرده محدود گشته و تبدیل به کتابحاضر گردد و اندیشه بررسی تفصیلی نخستین به زمانی دیگر موکول شود.»624
در ادامه درباره بازنگری و ویرایش کتاب آمده است:
«متن اولیه این نوشته را استاد عزیز و فرزانه، جناب آقای دکتر احمدی، ریاستمحترم سازمان «سمت» با وسواس و حوصله تمام مطالعه فرمودند و برای رفع کاستیهاتذکرات ارزندهای دادند که برای همیشه از عنایت ایشان سپاسگزارم.... در آخرینمراحل آمادهسازی کتاب برای چاپ، دوست بزرگوارم آقای دکتر منصور صفت گل بابذل محبت تمام، یک بار سراسر کتاب را مطالعه کرد و اغلاط چاپی و نکاتی محتوایی رامتذکر شد....»625
کتاب «تاریخ صدر اسلام» دارای مزیتها و برجستگیهای فراوانی است که سببشده در میان کتب مشابه، جایگاه خاصی یابد و ستایشها را برانگیزد. نگاه تحلیلی ونقادانه به حوادث و قضایا در سراسر کتاب، تطبیق و مقایسه گزارشهای سیرهنویسان باآیات قرآن مجید، توجه جدّی به آیات قرآنی در تبیین حوادث، تلفیق تحلیلها وارزیابیهای عقلی با روش استناد به نصوص تاریخی و گزارشها و سرانجام تحلیلهایجالب اجتماعی و قبیلهشناختی به تناسب بحثها از جمله نقاط قوت کتاب به شمار میرود.
با همه نقاط قوتی که به برخی از آنها اشاره شد و به رغم مطالعه و بررسی متن اولیهکتاب بهوسیله بعضی از استادان بزرگوار626؛ این کتاب دارای نقاط ضعف و کاستیهایمتعدد محتوایی است که نقدی جدی را میطلبد.
در سال انتشار کتاب، شاهد یک مقاله معرفی و وصفی درباره کتاب و دو مقاله نقد درشماره 26 و 27 نشریه «کتاب ماه» (مورخ آذر و دیماه 1378) بودیم. مقاله اول به قلمسردبیر نشریه (با عنوان سخن سردبیر) بر محور معرفی و شناساندن کتاب، وصفساختار و فصول و بخشهای آن و ستایش و تجلیل از ویژگیهای کتاب و مؤلف آن استو طبعاً به کاستیها و نارساییهای شکلی و محتوایی آن نپرداخته است.
از دو نقد یاد شده نیز یکی، بیشتر به محاسن کتاب و بر محور تجلیل از این اثر ناظراست. ناقد محترم که گویا یکی از ارادتمندان مؤلف محترم کتاب است، در مجموع بهبیش از پنج مورد از نقاط ضعف کتاب اشاره نکرده است که برخی از آنها به جنبه شکلیآن مربوط میشود؛ ولی در ستایش از آن از اغراقگویی و بزرگنمایی مصون نماندهاست! او مینویسد:
«... با وجود نگارش کتابهای فراوانی که تا کنون نوشته شده، خلأ ناشیاز وجود یک کتاب معتبر، مفصل و علمی خالی است و به نظر میرسد که بانگارش کتاب تاریخ صدر اسلام دکتر غلامحسین زرگری نژاد تا حدودفراوانی این خلأ پر شده است....»
وی چند سطر بعد میافزاید: «... کتاب تاریخ صدر اسلام دکتر غلامحسینزرگری نژاد که در واقع بهترین و کاملترین کتابی است که تا کنون در موردتاریخ اسلام نوشته شده...»!
این گونه داوری مطلق درباره آثار علمی و وصف اثری فردی با تعبیر «معتبر، علمی،بهترین و کاملترین...» به دور راز رعایت انصاف علمی است.
نقد دوم به قلم آقای علی بیات است. دقت، موشکافی و وسعت اطلاعات آقای بیاتکه با تأکید بر نقاط قوت کتاب، هشتاد مورد از اشتباهها و خطاهای آن را تذکر داده؛شایان تحسین است.627 البته مقدار قابل توجهی از این تذکرها، به موارد جزئی از قبیلاغلاط چاپی، تصحیح و تکمیل عبارتها، ضبط درست أعلام و اسامی و امثال اینهامربوط است. با همه اینها جای نقد جدّی کتاب از نظر محتوایی خالی میباشد؛ البتهمؤلف محترم در پیشگفتار، متواضعانه از این کار استقبال کرده است:
«بیگمان در این نوشته؛ کاستیها، خطاها و سهو و نسیانهای فراوانی راهیافته است که نویسنده بر آنها وقوف ندارد. با تمام تواضع درس خواهمآموخت از تمام خوانندگانی که مرا در راه فهم کاستیها و خطاها و در راهوصول به یک بررسی نسبتاً مطمئن از تاریخ عصر نبوت یاری رسانند.»628
از این رو نگارنده با کمال ادب و احترام برای مؤلف ارجمند جناب آقای دکتر زرگرینژاد به نقد و بررسی نمونههایی از لغزشها میپردازد که از لحاظ محتوایی در کتاب بهچشم میخورد و بر این باور است که موارد قابل نقد آن به این موارد محدود نیست.
1ـ یتیمی حضرت محمد«ص»
این که پیامبر اسلام«ص» در کوچکی، پدر را از دست داده و هیچ خاطرهای از پدر نداشته،مسلم است. بهترین گواهِ این معنا قرآنِ کریم است که از یتیمی او یاد میکند629؛ ولی در اینکه آیا پدرِ آن حضرت پیش از تولدِ وی یا بعد از آن از دنیا رفته و در صورتِ دوم، سنِّ آنحضرت چقدر بوده است اختلاف وجود دارد. مؤلّف محترم بدون توجه به این اقوالِمختلف در صفحه 179 مینویسد: «محمد«ص» نخستین و تنها فرزند عبداللّه و آمنه بود.فرزندی که زمین و آسمان تولدش را جشن گرفتند. زمانی چشمان خویش را به دیدگانآمنه دوخته و نخستین نفسهای خویش را در خانه پدر فرو برد که عبدالله مدتها بودکه چشم از جهان فروبسته و در دیاری دور از زادگاهش آرمیده بود.»
مؤلف این مطلب را مسلّم دانسته که پیامبر بعد از رحلت پدرشان عبداللّه به عرصهوجود قدم نهاده است و از آنجا که ظاهراً هیچ احتمال خلافی در این باره نمیداده،سندی هم برای گفتار خویش ارائه نکرده است، در حالی که ولادت آن گرامی همراه بایتیمی، مورد اتفاق و اجماع مورخان نیست، بلکه برعکس، یعقوبی که مؤلف او رامورخی دقیق و نکتهسنج میداند630 در تاریخش، رحلت عبدالله پیش از ولادت پیامبر رانادرست میداند و اظهار میدارد که رحلت عبدالله پس از ولادت حضرت محمد«ص»اجماعی است. آنگاه میگوید: برخی قائلند دو ماه پس از ولادت حضرتِ محمد، پدرشفوت کرده و برخی قائلند حضرت محمّد یک ساله بود که پدر را از دست داد و قولوفات عبدالله قبل از میلاد حضرت محمد«ص» را نادرست میشمارد631. پس یعقوبی،درگذشت حضرت عبدالله قبل از میلاد پیامبر را قاطعانه رد و ادعای اجماع نیز میکند.
ما برای روشن شدن اجماعی که یعقوبی نام میبرد به کتب دیگری نیز مراجعه کردیمتا مطلب از اتقان بیشتری برخوردار شود؛ از این رو بد نیست با هم مروری به بعضی ازکتب تاریخی و حدیثی در این زمینه داشته باشیم:
احمد بن محمد بن قسطلانی از علمای بزرگ و معروف اهل سنت از دولابی و ابنابی خیثمه دو قول را نقل میکند: 1ـ پیامبر دو ماهه بود که پدر را از دست داد؛ 2ـحضرت 28 ماهه بود که عبدالله رحلت کرد632 و در کتاب «روض الانف» آمده که اکثرعلما گویند حضرت محمد در گهواره بود که پدر را از دست داد و عدهای گفتهاند دوماهه بوده و عدهای بیشتر از این را قائلند و برخی گویند حضرت محمد 28 ماه در کنارپدر زندگی کرد633.
ابن کثیر یکی دیگر از مورخان مشهور اهل سنت از قول هشام بن محمد بن السائبکلبی روایت میکند که پیامبر 28 ماهه بود که پدر را از دست داد و قولی هم گفته که هفتماهه بوده است634 و ابن سعد هم این روایت را در کتاب طبقات نقل میکند635. مرحومکلینی نیز قائل است که حضرت محمد دو ماهه بودند که پدر او رحلت کرد636 و کراجکیهم این قول را پذیرفته است637.
مرحوم اربلّی هم معتقد است که حضرت دو سال و چهار ماه با پدرِ بزرگوارشزندگی کرد638. مرحوم علامه مجلسی هم میفرماید پیامبر دو ماهه بود که پدرش رحلت کرد639.
با توجه به آنچه خواندیم، ثابت شد که یتیمی حضرت محمد در دوران شیرخوارگیاو مسلم نیست، بلکه برخی تا 28 ماه، سایه پدر را بر سر او مستدام میدانند و از شعریکه جناب عبدالمطلب سروده مشخص میشود حضرت محمد در گهواره بوده که پدر رااز دست داده است؛ زیرا او در مورد سپردن محمد«ص» به ابوطالب اینچنین میسراید:
«اوصیک یا عبد مناف بعدی *** بمفرد بعد ابیه فرد
فارقه و هو ضجیج المهد *** فکنت کالام له فی الوجد
تدنیه من احشائها والکبد *** فانت من ارجی بنیّ عندی
لدفع ضیم او لشد عقد
ای عبد مناف تو را پس از خود درباره یتیمی که از پدرش جدا مانده، سفارش میکنم. اودر گهواره پدر را از دست داد و برای او چون مادری دلسوز بودی (باش) که فرزندش راتنگ در آغوش میکشد. اکنون برای دفع ستمی یا محکم ساختن پیوندی به تو از همهپسرانم امیدوارترم640.»
از این شعر به خوبی معلوم میشود حضرت محمد در گهواره بوده که پدر را از دستداده است. از این سخنان بدین نتیجه میرسیم که درگذشت عبدالله قبل از ولادتحضرت محمد«ص»، نه تنها درست نیست، بلکه بسیاری از علمای فریقین آن را مردودمیشمارند و حداقلِ مطلب این است که اختلافی میباشد و در اینگونه مسائلاختلافی، نمیتوان نظری قاطعانه ابراز کرد و حتی برای آن دلیل هم ارائه نشود.
2ـ فقر عبدالمطلب و خودداری اولیه حلیمه از دایگی حضرت محمد«ص»
در این کتاب، طبق معمول کتبِ سیره، موضوع دایگی حلیمه برای حضرت محمد مطرحشده است و مؤلف محترم، گزارش پارهای از کتب را خوشباورانه مسلم گرفته و به دنبالجستجوی علت خودداری جناب حلیمه پرداخته است و آنگاه فقر عبدالمطلب ویتیمی حضرت محمد را دلیل امتناع حلیمه میشمارد؛ آنجا که در صفحه 179مینویسد: و روایت امتناع اولیّه حلیمه از رضاعت محمد«ص»، اجماع سیرهنویسان ومورخان و محدثان است. همین خبر با عنایت به ریشه امتناع، از ناتوانی مالیعبدالمطلب جدّ رسول اکرم حکایت دارد. انکار این سخن جز به این معنا نخواهد بود کهعبدالمطلبِ ثروتمند از پرداخت پول کافی به حلیمه برای رضاعت نوه خویش امتناعداشته، این تحلیل نه با کرامت شخصیت عبدالمطلب سازگار است و نه با تعصبعشیرهای او.»
مؤلف در اینجا نیز امتناع جناب حلیمه را مطلبی مسلّم گرفته و از آن نتیجه گرفته کهعبدالمطلب توانایی مالی نداشته است وگرنه تنگچشمی او را میرساند و این با کرامتو شخصیت او و تعصب عشیرهای وی سازگار نیست!
مؤلف این دو مطلب را آنقدر مسلم دانسته که هیچ سندی هم برای آن ارائه نمیدهد؛
در حالی که با نگاهی گذرا به کتب سیره و تاریخ درمییابیم که تمام مورخان،سیرهنویسان و محدثان تولد حضرت محمد«ص» را عامالفیل641 شمردهاند و همه آنهامتذکر شدهاند که ابرهه دویست642شتر از جناب عبدالمطلب مصادره کرد و وقتی او برایبازپس گرفتن شترهایش میرود، ابرهه میگوید خیال کردم آمدهای شفاعت کعبه را کنیکه آن را خراب نکنم و عبدالمطلب پاسخ موحّدانهای داد که من مالک شتران هستم «وللبیت رب یمنعها643؛ کعبه هم خود خدایی دارد که آن را حفظ میکند! و پس از اینگفتوگو شترانش را گرفت و برگشت.
این ثروت تا پایان عمر عبدالمطلب باقی بود؛ زیرا یعقوبی که مؤلف هم او را مورخیدقیق و نکتهسنج میداند644 مینویسد: پس از مرگ عبدالمطلب، پیکر او را در دو پارچهیمنی پیچیدند که هزار مثقال طلا قیمت داشت.645 این فراز از تاریخ، نشاندهنده میزانثروت بازماندگان اوست.
پس با توجه به نکات تاریخی بالا درمییابیم که جناب عبدالمطلب نه تنها فقیر نبوده،بلکه از ثروت بالایی برخوردار و از نظر اجتماعی هم دارای مقام و ارزش والایی بود کهبه قول حلبی،646 عبدالمطلب شخصیتی بخشنده، خردمند، سرور و پناهگاه بیرقیبقریش بود؛ یعنی هم ثروتمند، هم بخشنده و هم فریادرس بیپناهان بود؛ پس جنابعبدالمطلب فقیر نبود از طرفی جناب عبدالله، پدر گرامی حضرت محمد«ص» هم فقیرنبود؛ زیرا او برای تجارت سفر کرده بود و در راه تجارت از دنیا میرفت و گفته نشدهاست که او اجیر کسی از تجار و ثروتمندان بوده باشد و حتی علامه مجلسی از قولواقدی مینویسد: «ان عبدالله ترک من الارث قطیع غنم و خمسة جمال و مولاته برکه وهی ام ایمن حاضنة رسول اللّه647؛ جناب عبدالله یک گله گوسفند و پنج شتر و یک کنیز کهنامش بَرَکه بود که همان ام ایمن میباشد به عنوان ارث بر جای گذاشت.»
از این سخن درمییابیم که جناب عبدالله و جناب آمنه از ثروت نصیبی داشته و فقیرنبودهاند و آنچه عبدالله بر جای گذاشته، آمنه به ارث برد؛ ضمن اینکه خود حضرتآمنه هم برترین زنان قریش از جهت نسب و موقعیت بود648 و او هم، همه ثروت خویش رابرای فرزندش «محمد» برجای گذاشت؛ است پس حضرت محمد هم در حال کودکیفقیر نبود و زمانی که با حضرت خدیجه ازدواج نمود، «ام ایمن» را که از والدینش به ارثمالک شده بود، آزاد کرد.
در نتیجه فقیر بودن عبدالمطلب و عبدالله در هیچ سند تاریخی به چشم نمیخورد وتنها دلیلی که مؤلف برای فقر عبدالمطلب میآورد امتناع اولیّه جناب حلیمه سعدیه ازپذیرش حضرت محمد است که میگوید او یتیم میباشد و در یتیم، خیری نیست. از اینگذشته، عبدالمطلب بزرگ قریش و از موقعیت ممتاز و احترام بسیار بالایی برخورداربوده است و طبعاً دایگان نه تنها از پذیرش فرزند او سرباز نمیزدند، بلکه برای دایگیکودکِ چنین خانوادهای، سر و دست میشکستند649.
یگانه مطلبی که باقی میماند، امتناع اولیه حلیمه از پذیرش حضرت محمد و کمکنکردن حضرت عبدالمطلب است که به قول مؤلف با کرامت و شخصیت جنابعبدالمطلب سازگار نیست. اگر ما نیز همچون برخی از مورخان شیعی، امتناع اولیهحلیمه خاتون را نپذیریم، کل معما حل خواهد شد و از آن جمله میتوان به ابن شهرآشوب650 که از محدثان بزرگ و برجسته است، اشاره کنیم که او این قضیه را نقل کردهاست؛ ولی یتیمی حضرت محمد و امتناع حلیمه در آن به چشم نمیخورد همچنین درکتاب بحارالانوار هم حدیثی آمده که میگوید حق انتخاب با عبدالمطلب بود و او بهدنبال دایهای مطمئن و پاکدامن میگشت651؛ پس در برخی منابع شیعی، سخنی از یتیمیحضرت محمد و فقر عبدالمطلب و امتناع حلیمه سعدیه به چشم نمیخورد و اساساًسپردن به دایه، نه به سبب فقر، بیغذایی و بیشیری بوده است، بلکه حضرت محمد درنخستین روزهای تولد از شیر مادرش استفاده کرد652 و مدت کوتاهی «ثویبه»، کنیز آزادشده «ابولهب» او را شیر داد653 و آنگاه طبق عادت عرب، او را به دایهای به نام حلیمهسعدیه از قبیله «بنیسعد بن بکر» که در بادیه زندگی میکرد، سپردند.654 حلیمه دو سال اورا شیر داد655 و تا پنج سالگی نگهداری کرد و آنگاه به خانوادهاش تحویل داد656.
گویا انگیزه سپردن کودک به دایه بادیهنشین، پرورش او در هوای پاک صحرا و دوریاز خطر بیماری وبا در شهر مکه بوده است.657 یادگیری زبان فصیح و اصیل عربی در میانقبایل بادیهنشین نیز انگیزه دیگری است که برخی از مورخان معاصران را عنوانکردهاند. جملهای که از پیامبر اسلام«ص» با اشاره به این موضوع نقل شده است، شایدشاهد این انگیزه باشد:
«من از همه شما فصیحترم؛ چه هم قرشی هستم و هم در میان قبیله بنی سعد بن بکرشیر خوردهام658.»
افزون بر مطالب پیش گفته، یک نکته بسیار دارای اهمیت میباشد و که اگر بنا بودحلیمه سعدیه او را برای شیر دادن به دیار خود ببرد، لازم بود پس از طی دورانشیرخوارگی به خانوادهاش برگرداند، با اینکه قبلاً گفته شد حضرت محمد تا پنج سالگیدر نزد حلیمه سعدیه باقی ماند و با آنان در بادیه زندگی کرد و این خود، گویای اینمطلب است که اصلاً بحث فقر، شیرخوارگی و بقیه مطالبی که در اکثر کتب اهل سنتآمده؛ همانند قضیه شق الصدر و افسانه غرانیق در تاریخ و اهمیت ندارد، نیز برخی ازقضایایی که مؤلف به تجزیه و تحلیل و انکار آنها پرداخته است. عبدالمطلب، حضرتمحمد«ص» را همچون جان شیرینش دوست میداشت و با توجه به الهامها، اخبار غیبی،خوارق عادات و کراماتی که پیش از ولادت و هنگام ولادت آن حضرت آشکار شده و اوآنها را دیده یا شنیده بود، ارزش این کودک را به خوبی میدانست و حاضر نبود
عزیزتر از جانش را به دست هر چادرنشین بدَوی بسپارد، بلکه سپردن به دایه برایتربیتِ بهتر، آشنایی با زبان فصیح و همه خوبیهایی بود که کودک میتوانست درمحیطی دور از هیاهوی شهری پر از شراب، بت و... تحصیل کند و اینگونه نبود کهشخصیت حضرت محمد و عبدالمطلب در سرزمین مکه بسیار ناچیز باشد که هیچ زنی،زیر بار دایگی حضرت محمد نرود و حلیمه هم از ناچاری و درماندگی و با بیمیلیحضرت را پذیرفته باشد.
در نتیجه با توجه به موقعیت بسیار بالای جناب عبدالمطلب که به قول حلبی «جود واحسان و نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزد عام و خاص بود659» و با توجه بهثروت فراوان و حمایت بیدریغ او از حضرت محمد، داستان ساختگی امتناع حلیمهسعدیه روشن میشود و در برخی از کتب شیعه نیز که قبلاً متذکر شدیم، هیچکدام از اینمطالب موهن به چشم نمیخورد و با فروپاشی این مطلب، تمام مطالبی که مؤلف براساس آن بنا نموده است بیاساس باقی میماند.
3ـ کار و اشتغال حضرت محمد«ص» پیش از بعثت؟
پیوسته این سؤال در ذهن انسان خلجان میکند که آیا پیامبر اسلام قبل از بعثت به کاریاشتغال داشتهاند یا خیر (مؤلف محترم در صفحه 183 در این زمینه مینویسد:
«منابعی که در دست داریم درباره شغل محمد«ص» خاموشند؛ گویی آن حضرت بهجز سفر تجاریاش به شام در آستانه 25 سالگی از آغاز نوجوانی تا بعثت بیکار و سربارابوطالب بوده است. بدیهی است این تصور نه معقول است و نه با عرف زمانه و فقرحاکم بر خانه ابوطالب سازگار. از اشاراتی که برخی از منابع به شبانی پیامبر دارند،میتوان به دست آورد که آن حضرت تا روزگار سفر تجاری به شام به شبانی اشتغالداشته است به دلیل سکوت منابع به درستی نمیدانیم که محمد از چه سنی به شبانیمشغول بوده است؛ ولی با توجه به شدت فقر و تنگدستی ابوطالب و سنت جوامع قدیمکه کودکان را از همان آغاز سن رشد به فعالیت و کار و یاری بر معیشت خانهوامیداشتند، میتوان نتیجه گرفت که محمد«ص» کمی بعد از انتقال به خانه ابوطالب ابتداوظیفه شبانی خویشاوندان خویش را عهدهدار گردید و سپس به شبانی گلههای مکیانپرداخت.»
4ـ آیا پیامبر«ص» ـ طبق گفته مؤلف ـ برای اهل مکه چوپانی میکرد؟
موضوع چوپانی حضرت محمد«ص» برای اهل مکه، فقط در یک روایت آن هم از قولابوهریره آمده است. ابوهریرهای که اهل فضل و تحقیق میدانند که ارزش و اعتبارروایات او چقدر است به ویژه اگر مطلبی فقط از طریق او روایت شده باشد. آن روایتاین است که بخاری از قول ابوهریره مینویسد که پیامبر فرمود: «مَا بَعَثَ اللهُ نبیّاً اِلاَّ رَاعَیالغَنَم. قَالَ لَهُ اَصحَابُه و انت یَا رَسوُل اللَّه؟ قالَ نَعَم وَ اَنَا: رَعَیتُهَا لاهلِ مَکَّه عَلیَ قَرَاریِط660؛خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد، مگر اینکه گوسفند میچرانید. اصحاب آن حضرتعرض کردند: شما نیز ای رسول خدا؟ فرمود: آری. من نیز برای اهل مکه در برابر چندقیراط گوسفند چرانیدم.»
در مورد این روایت باید توجه داشت که:
اوّلاً در تمام کتب فریقین، فقط این یک حدیث دلالت دارد که پیامبر برای اهل مکهچوپانی کرده است.
ثانیاً راوی آن ابوهریره میباشد.
ثالثاً قراریط یا به معنای پول کم و کمارزش است یا نام مکانی است در مکه که در آنگوسفندان را میچرانیدهاند. در این زمینه در کتاب «الموسوعه» آمده است بخاری،قراریط را به پول بسیار کم و ناچیز معنا کرده661 و بدین جهت، حدیث را در باب اجاره ذکرکرده است؛ در حالی که در کتاب «فتح الباری بشرح صحیح البخاری آمده است قراریطاسم مکانی در مکه میباشد؛ یعنی پیامبر گوسفندان خود را در منطقه قراریطمیچرانیده است و مؤیّد آن، روایت دیگری میباشد که پیامبر فرموده است: «بُعِثتُ وَ اَنَارَاعیِ غَنَمَ اَهلیِ بِاَجیَاد؛ مبعوث شدم در حالی که من گوسفندان خاندانم را در منطقهاجیاد میچرانیدم.» پس میتوان گفت قراریط و اجیاد نام یک مکان یا مکانی نزدیک بههم662. جوهری هم میگوید قراریط که در حدیث آمده اسم مکانی است مانند کوه احد663.
مؤلف درباره این روایت به یک مسامحه غیر قابل انتظار مرتکب شده و در پاورقیشماره 702 آورده است «... و سپس در قراریط برای مکیان شبانی میکرد و در مقابل اینکار، چند قیراط از مکیان دریافت میکرد.» از گفتههای پیشین روشن شد که یک لفظقراریط در روایت بیشتر نیست و آن را باید یا به پولِ کم، معنا کرد یا به منطقهای که در آنگوسفند میچرانیدند و پرواضح است که اگر قراریط، اسم محل و کوهی در مکه باشد،دیگر تفسیر آن به چند قیراط معنا ندارد و اگر قراریط را به معنای کمترین پول آن زمانبگیریم، دیگر چرانیدن گوسفندان در قراریط بیمعنا خواهد بود! ولی نویسنده، قیراط رابه هر دو معنا ذکر نموده و معنای درستی از روایت ارائه نکرده است.
افزون بر همه اینها در کتاب «درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام» آمده است: اینروایت مخالف است با روایت دیگری که ابنکثیر و یعقوبی از عمار بن یاسر نقل کردهاندکه میگوید:...وَ لاَ اُجیرَ لحَدٍ قَطُّ؛ یعنی هرگز آن حضرت اجیر کسی نبود (به صورتکارگر و مزدوری برای کسی کار نکرد) و اگر نوبت به ترجیح میان این دو روایت برسد،روایت عمار بن یاسر نزد ما ترجیح دارد664.
در کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم آمده است: با اینکه راوی حدیثِ چوپانیکردن پیامبر برای اهل مکه، یک نفر است؛ ولی اختلاف در نقل آن فراوان است، زیرازمانی میگوید: پیامبر فرموده من برای خاندانم گوسفند میچرانیدم و زمانی گفته برایاهل مکه؛ زمانیگفته در قراریط و زمانی گفته در اجیاد. این اضطراب و تشویش وتناقضها در متن حدیث با اینکه راوی آن واحد است، سبب ضعف آن میگردد665.
در نتیجه از این یک روایت بسیار ضعیف، که با روایات دیگر هم سازگار، نیستنمیتوان نتیجه گرفت که حضرت محمد«ص» برای اهل مکه چوپانی میکرده است واحتمال دارد ابوهریره که همه قائل به دروغگو و جعال بودن او هستند، روایتی که چوبانیحضرت را برای خاندانش بیان کرده، تغییر داده و کلمه «لهلی» را «لهل مکه» کرده باشد.
روایاتی درباره چوپانی انبیا در کتب روایی و تاریخی فریقین آمده است و مؤلف نیزبه آنها اشاره کردهاند؛ مانند اینکه در طبقات آمده است: نبی اکرم فرمودند: «بعثموسی«ع» و هو راعی غنم و بعث داود«ع» و هو راعی غنم و بعثت و انا ارعی غنم اهلیباجیاد»666یا اینکه در علل الشرایع آمده است: «ما بعث الله نبیاً قطّ حتی یسترعیه الغنمیعلمه بذلک رعیه الناس667» که در روایت اول، پیامبر میفرماید انبیا گذشته چوپانیکردهاند و من هم گوسفندان خاندانم را میچرانیدم و در روایت دوم میفرماید خداوندهیچگاه پیامبری نفرستاد، مگر اینکه او را به چرانیدن گوسفندان وامیداشت تابدینوسیله راه تربیت مردم را بدو یاد دهد. ولی پذیرفتن و قبول کردن این روایات بدانمعنا نیست که چوپانی همه آنها به صورت «مزدوری» بوده باشد؛ زیرا معقول و پذیرفتنینیست زندگی آنها که در جوامع مختلف، امکنه متفاوت و ازمنه گوناگون بوده، به گونهایشود که یگانه راه تأمین زندگی همه آنها چوپانی باشد؛ در حالی که در هیچکدام از اینروایات و حتی روایات دیگری که ما نقل نکردیم، نیامده است که پیامبر یا انبیای گذشتهبرای مردم به صورت مزدوری چوپانی میکردند. افزون بر این، چنانکه در روایت عللالشرایع آمده، چوپانی آنها جنبه کارآموزی و تمرین صبر و حوصله داشته و خداوندمقدماتی در زندگی آنها فراهم آورده است که مدتی چوپانی کنند و مولوی هم اینقسمت را به شعر درآورده، آنجا که میگوید:
مصطفی فرمود که خود هر نبی *** کرد چوپانی چه برنا چه صبی
بیشبانی کردن و ان امتحان *** حق ندادش پیشوایی جهان
تا شود پیدا وقار و صبرشان *** کردشان پیش از نبوت امتحان
پس با توجه به نکات بالا سخن مؤلف درباره چوپانی حضرت به صورت مزدوریبرای اهل مکه به هیچ وجه قابل قبول نیست.
مؤلف محترم در پاورقی صفحه 702 آورده است: ابن کثیر، ذیل بابی در شغل پیامبرقبل از ازدواج مینویسد که پیامبر تا زمان ازدواج با خدیجه شبانی میکرد. این مطلببرای ما بسیار جالب آمد و ما سیره ابن کثیر را که از کتاب دیگر او به نام البدایه و النهایهگرفته شده با جدّیت تمام جستجو کردیم؛ ولی چنین مطلبی را نیافتیم. لاجرم خودکتاب البدایه و النهایه را نیز با دقت دنبال کردیم؛ اما متأسفانه مطلب فوق را در آن همنیافتیم و با مراجعه به کتاب مؤلف دیدیم مطلب پیشین را افزون بر سیره ابن کثیر ازروض الانف نیز آدرس داده و ما با وسواس، کنکاش جدی در آن کتاب نیز به عملآوردیم و با کمال تعجب دیدیم این مطلب در آن کتاب نیز یافت نمیشود. حال مؤلفسخن خود را چگونه به این کتب مستند کرده است، جای بسی شگفتی است!
متأسفانه برداشت نادرست از موضوع چوپانی حضرت محمد«ص» در جوانیبیسابقه نیست و سالها پیش نیز، نویسنده کتاب «محمد پیامبری که از نو بایدشناخت668»، شبیه چنین تحلیلی را ارائه کرده بود که آقای دکتر شهیدی در همان سالهاآن را نقد کرد669.
هر چند تصور نمیشود که مؤلف محترم تحت تأثیر اینگونه برداشتها چنینتحلیلی ارائه کرده باشد، بلکه وی از آنجا به این نتیجه رسیدهاند که چون از طرفی«ابوطالب» عموی محمد، فقیر و تنگدست بود و سنت جوامع قدیم این بود که کودکان رااز همان آغازِ سنّ رشد به فعالیت و کار وامیداشتند و نمیشد که محمد«ص» سربارعموی خویش باشد و از طرف دیگر شغلی هم برای او نقل نشده، پس وی نتیجه گرفتهاست که محمد به شبانی اقوام خویش و سپس به چوپانی مکیان برگزیده شده است درحالی که در منابع اهل بیت، روایتی دال بر این معنا که حضرت، چوپانی اهل مکه را کردهاست، یافت نمیشود670 و اینکه شغل دیگری برای حضرت نقل نشده، دلیل بر چوپانبودن نیست؛ مگر شغل حضرت حمزه یا شغل افراد دیگر بنیهاشم معلوم است؟ مگرشغل حضرت بعد از ازدواج با حضرت خدیجه در تاریخ مذکور است؟ پس معلوم نبودنشغل، دلیل بر بیکاری و فقر، دلیل بر سربار بودن بر جامعه نیست و اساساً مکه سرزمینینبوده که گوسفند در آن فراوان باشد تا گلهای تشکیل شود و چوپانی لازم داشته باشد.
نهایت چیزی که میتوان استفاده کرد این است که حضرت، چند صباحی برایخویشانش گوسفندانی چرانیده باشند، آن هم دلیل بر چوپانی به صورت مزدورینیست. چوپانی خود شغل بسیار شریف و دوستداشتنی است؛ ولی انتساب آن بهحضرت محمد«ص» دلیل قطعی میخواهد.
5ـ چگونگی بعثت پیامبر اسلام؟
گزارش آشفته و متناقض از بعثت پیامبر اسلام!
بیشک حادثه بعثت حضرت محمد«ص»، مهمترین فراز تاریخ اسلام است. تاریخ اسلامدر واقع از لحظه بعثت آن حضرت آغاز میشود. از این نظر، تبیین و توضیحِ روشن ومؤثّرِ این فراز از تاریخ اسلام از اهمیت ویژهای برخوردار است. از این رو، پردازشخوب و بیعیب آن میتواند محک خوبی برای ارزیابی کار هر سیرهنویسی باشد.
با وجود برخورداری مسأله از چنین اهمیتی، متأسفانه از قدیم، بعثت حضرتمحمد«ص» در حراء در کتب سیره، تاریخ و حدیث در هالهای از ابهام و آشفتگی قرارگرفته و گزارشهای افسانهوار و سستی، درباره آن نقل شده است. خوشبختانه در چنددهه اخیر، محققان و تحلیلگران شیعی، پردهها را کنار زده، با کوششهای فراوان،واقعیت این رویداد مهم را ترسیم کردهاند که انشاءالله به موقع به آنها اشاره خواهیم کرد.
مؤلّف کتاب تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت) خواسته است قضیه را به صورتدرست، ترسیم کرده و گزارشهای بیاساس را نقد کند؛ ولی چنان گزارش آشفته،متناقض و نارسایی ارائه کرده که خواننده را گیج میکند. استاد محترم در عین تلاش برایزدودن غبارِ تحریف و جعل از چهره واقعیتها، جعلیات سستی را پذیرفته و آن را ارائهکرده است. در مواردی صدر گزارش را پذیرفته و ذیل آن را رد یا حذف کرده است! وچیزهایی به علمای امامیه و محدثان شیعی نسبت داده که واقعیت ندارد!
اکنون همراه خوانندگان، فصل اول از بخش سوم کتاب، یعنی بعثت حضرت رسول راکه از صفحه 219 شروع میشود بررسی میکنیم: مؤلف در این زمینه مینویسد: «دریکی از روزهای تحنّث در حراء و در حالی که بنا بر قول مشهور، چهل سال از زندگیخویش را پشت سر گذاشته بود؛ جبرئیل، امین الهی بر حضرت نمایان شد و لوحی را درمقابل دیدگان وی گرفت و گفت: بخوان. محمد«ص» که دچار حیرت و شگفتی شده بود،پاسخ داد که خواندن نمیدانم. جبرئیل پیامبر را در میان گرفت و به سختی فشرد و آنگاهوی را رها کرد و بار دیگر گفت: بخوان. محمّد(ص) باز هم پاسخ داد که خواندننمیدانم. جبرئیل بار دیگر او را در میان گرفت و چنان فشرد که محمد گمان مرگ کرد؛کمی بعد او را رها کرد و تکرار نمود که بخوان. این بار محمد(ص) گفت چه بخوانم؟جبرئیل آیات زیر را بر او خواند و محمد نیز آنها را تکرار کرد: «اِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذیِخَلَق * خَلَقَ الاِنسَان مِن عَلَقٍ* اِقرَأ وَ رَبُّکَ الکرَم * الَّذیِ عَلَّمَ بِالقَلَم * عَلَّمَ النسَانَ مَا لَمیَعلَم671) محمد پس از دریافت نخستین آیات الهی و پیوند با مبدأ وحی، در حالی کهوجودش را گرمای اتصال با همه حقیقت دربرگرفته بود از غار بیرون آمد و با نگاهخویش جبرئیل را تعقیب کرد. در این حال، صدای جبرئیل را شنید که او را مخاطبساخته، گفت: ای محمد! تو از این پس پیامبر خدایی و من فرشته وحی خداوندم. محمددر این حال، غرق حیرت بود و به آسمان مینگریست که کران تا کران آن را نور و شعاعوحی دربرگرفته بود. خدیجه که از تأخیر همسرش نگران شده بود، در همین حال بهمحمد رسید و چون همسرش را در دریای حیرت شناور دید به آرامی او را برگرفت و بهخانه برد؛ خانهای که از این پس، مهبط بزرگ وحی و مرکز ثقل تحول تاریخ بشر میگردید.»
فقط علمای اهل سنت مسأله وحی و آغاز بعثت را بدینگونه، مطرح میکنند (و اگردر برخی از منابع شیعی نیز مشاهده میشود از منابع اهل سنت متأثر شده است). مؤلفبرای بیان این نوع مبعوث شدن، سندی ارائه نمیدهند و قضیه را بدون ذکر مدرک،مسلّم میپندارند؛ ولی اگر خوب به احادیث آغاز وحی و بعثت توجه کنیم، درمییابیم کهاین نقلِ مؤلف، همان روایت «عبید بن عمیر بن قتاده اللیثی» است که طبری و ابنهشامآن را نقل میکنند672 و مناقشههای فراوانی بر آن وارد است. مؤلف قسمتی از صدر حدیثرا چینش و ذیل آن را حذف کرده است که بد نیست بدانیم صدر و ذیل حدیثی که مؤلفمحترم آن را پذیرفته و نقل کرده، اینچنین است: «پیامبر پس از اینکه به رسالت مبعوثشد ـ با آن کیفیتی که مؤلف مرقوم کرد ـ با خود گفت من یا دیوانه شدهام یا شاعر؛ وقریش نباید متوجه این مسائل شوند و اکنون به بالای کوهی خواهم رفت و از آنجاخویشتن را به زیر میافکنم و خود را میکشم تا راحت شوم. (از غار حراء) بیرون آمدمبه قصد خودکشی. نیمی از راه کوه را پیمودم، (ناگهان) صدایی از آسمان شنیدم کهمیگفت: ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. سرم را به طرف آسمان بلند کردم.جبرئیل را به شکل مردی که در افق آسمان ایستاده، مشاهده کردم که میگفت: ایمحمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. من ایستادم و او را نگاه میکردم. آنقدر مبهوتشدم که قادر نبودم یک قدم به جلو یا به عقب بردارم. تنها به هر سوی آسمانمینگریستم او را همچنان میدیدم و این ایستادن آنقدر طول کشید که خدیجه کسی رادنبال من فرستاد (و مرا نیافت) و به مکه برگشت و من همچنان ایستاده بودم تا اینکهجبرئیل رفت. من هم به نزد خدیجه رفتم و روی ران او نشستم و او را به خود فشردم.
خدیجه گفت: ای ابوالقاسم! کجا بودی؟ به خدا سوگند، فرستادگان من به دنبال شماسراسر مکه را جست و جو کردند. به او گفتم: من یا شاعر یا دیوانه شدهام. خدیجهگفت: ای ابوالقاسم! تو را از چنین چیزهایی به خدا پناه میدهم، با آنچه من در تو ازراستگفتاری، امانتداری، حسن خلق و صله رحم میشناسم، خداوند برای تو چنینسرنوشتهایی مقدر نخواهد کرد. اصلاً چرا چنین سخن میگویی؟ ای پسر عمو! شایدچیزی مشاهده کردهای؟ گفتم: آری و آنگاه حوادث را برایش بازگو کردم.
خدیجه جواب داد: بشارت باد تو را ای پسر عمو! بر این راه پایدار باش. سوگند به آنکسی که جان من به دست قدرت اوست، من امیدوارم که تو پیامبر این امت باشی. آنگاهبرخاست و لباس پوشید و به نزد «ورقة بن نوفل» که پسر عمویش شمرده میشد رفت.ورقه، نصرانی و اهل دانش و آشنای با تورات و انجیل بود. خدیجه هر چه از من شنیدهبود بدو خبر داد.
ورقه گفت: قدّوس است، قدّوس است. سوگند به آن کسی که جان ورقه در دستقدرت اوست، ای خدیجه! اگر راست بگویی، ناموس اکبر (جبرئیل) به نزد او آمدهاست؛ یعنی همان کسی که نزد موسی میآمده؛ و به درستی که او پیامبر این امت است وپیغام مرا به او برسان و بگو ثابت قدم باش.»
خدیجه به خانه میآید و سخنان ورقه را به پیامبر بازگو میکند و بدین ترتیب فشارفکری پیامبر برطرف میشود و دغدغه خاطرش (از شاعر یا مجنون شدن) پایانمیپذیرد. آنگاه در دنباله حدیث چنین آمده است:
«در ملاقاتی که چند روز، بعد میان ورقه و پیامبر در مسجدالحرام اتفاق میافتد، ورقهاز حالات پیامبر سؤال میکند و ویژگیهای حوادث اتفاق افتاده را خواستار میشود.پیامبر اکرم آن را بازگو میکند. ورقه میگوید: سوگند بدان کسی که جانم به دستاوست، تو پیامبر این امت هستی و ناموسِ اکبر به نزد تو آمده؛ همان کسی که به نزدموسی نیز میآمده است و تو را حتماً تکذیب خواهند کرد و آزارت خواهند کرد و ازشهر بیرونت خواهند کرد و با تو به جنگ و ستیز برمیخیزند. اگر من آن روز را درک کنم،خدا را چنان نصرت خواهم کرد که خود میداند. آنگاه خم شد و پیشانی پیامبر رابوسید؛ سپس رسول خدا به منزل بازگشت در حالی که از سخنان ورقه، رنجهایشتسکین یافته و حالت ثبات و اطمینان بیشتری پیدا کرده بود.»
این بود بقیه حدیثی که مؤلف محترم، صدر آن را پذیرفته؛ ولی آن را به صورت کاملنقل نکرده است و پر واضح است اگر ما صدر حدیث را پذیرفتیم، ناچار باید ذیل آن رانیز بپذیریم و ذیل حدیث، مشابه همان مطالبی میباشد که استاد در چند صفحه بعد آنرا رد و مجعول معرفی کرده است! که بعداً به آن میپردازیم.
باید توجه داشت که گزارش «عبید»، هم از نظر سند و هم از لحاظ متن و محتوا، فاقداعتبار است؛ زیرا وی در اواخر عمر پیامبر اسلام متولد شده673 و از این نظر او را جزءتابعین شمردهاند نه اصحاب؛ بنابر این حدیث او مرسل و فاقد اعتبار است. از نظر محتوانیز اشکالهای فراوانی در آن به چشم میخورد و چون مؤلف، ذیل حدیث را بیان نکردهو تنها صدر حدیث بلکه بدون ذکر مأخذ را گزینش کرده است، ما هم فقط اشکالهاییکه در صدرِ حدیثِ مذکور موجود میباشد نقل میکنیم.
الف) علت فشارهای مکرّر برای چه بود؟ فشارهای مکرر پیامبر اسلام به وسیله فرشتهوحی چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ در حالی که میدانیم یادگیری، یک امر ذهنیاست و فشار جسمی تأثیری در آن ندارد. اگر تصور کنیم که این کار برای آن بوده کهحضرت با قدرت خداوند به صورت ناگهانی، توانایی خواندن بیابد، این تصور درستنیست؛ زیرا اراده خداوند در ایجاد آن کافی است و نیازی به این مقدمات ندارد. اگر فشاریاد شده را به ارتباط حضرت محمد«ص» با مبدأ جهان هستی و عالم غیب مربوط بدانیم(با این توجیه که پیامبر اسلام با تمام عظمتش در هر حال، جنبه مادی و خاکی نیز داشته وارتباط انسان خاکی با مبدأ هستی، مستلزم چنین فشاری است)، این توجیه نیز درستنیست؛ زیرا چنانکه خداوند در قرآن تصریح کرده، ارتباط پیامبران با عالم غیب با یکی ازاین سه راه بوده است:
1. ارتباط مستقیم و دریافت پیام الهی بدون هیچ واسطهای؛
2. از طریق شنیدن صدا بدون مشاهده صاحب صدا؛
3. بهوسیله فرشته وحی.674
طبعاً نزول وحی بر پیامبر اسلام نیز از این راهها بوده و فقط در صورت وحی از طریقاول بوده است که حضرت فشار و سختی را متحمل میشد و بر اساس برخی روایات،رنگ چهرهاش دگرگون میگردید و قطرههای عرق، مانند دانه مروارید از صورتشمیریخت675؛ ولی اگر پیام الهی، به وسیله فرشته ابلاغ میشد حضرت هیچ حالت وکیفیت مخصوصی نمییافت. چنانکه امام صادق«ع» میفرماید: هر وقت وحی راجبرئیل میآورد، پیامبر اسلام با حال عادی میفرمود این جبرئیل است یا جبرئیل به منچنین و چنان گفت؛ ولی اگر وحی بر او مستقیماً نازل میشد، احساس سنگینی میکرد وحالتی همچون بیهوشی بر او دست میداد، پس نه تنها حضرت از دیدن جبرئیلاحساس خاصی نمیکرد، بلکه جبرئیل هر بار به حضور او میرسید، بدون کسب اجازهوارد نمیشد و در محضر پیامبر با نهایت ادب مینشست.676
ب) بر اساس این روایت، فرشته وحی چندین بار به حضرت خواندن تکلیف کرد و اواظهار ناتوانی نمود در حالی که اگر مقصود این بود که حضرت، کلام خدا را از روی لوحو نوشتهای بخواند (آنطور که مؤلف بیان فرموده و در صدر حدیث عبید هم آمدهاست)، چنین چیزی معقول نیست؛ زیرا خداوند و فرشته او میدانستند که او امّی است وقدرت خواندن ندارد و تکلیف مالایطاق هم از طرف خداوند معقول نیست و اگر مقصوداین بود که آیات را به دنبال فرشته وحی تلاوت کند، این هم امر دشواری نبود کهحضرت در حالی که به هوش و خردمندی معروف بوده است در سنینِ کمالِ عقلی وفکری از آن عاجز باشد؛ پس اینگونه بعثت، دارای اشکالهای فراوانی است و علما درکتب خویش آن را نقادی کردهاند.
واقع مطلب این است که طرح بعثت حضرت رسول«ص» به این شکل (همراه با ترس،لرز، تردید و فشار مکرر از جانب فرشته وحی...) باید در تاریخ سیرهنگاری نوشته شودو به عنوان نظریهای که در گذشته رایج بوده از آن یاد شود؛ زیرا امروز در محافل علمیشیعی، دیگر کسی مسأله را به این صورت مطرح نمیکند. برای نگارنده این ابهام باقیاست که مؤلف «طی بیش از دو دهه مطالعه جدّی و گسترده خود در تاریخ صدراسلام677»، چگونه به نقدها و بررسیهایی که از حدود چهل سال پیش به این طرف بهوسیله محققان شیعی در این زمینه صورت گرفته است، توجهی نکرده و در صورتتوجه یا وجود نقد، چرا نقد نکرد